معنی الیاس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

الیاس. [اِل ْ] (اِ) جرجانی در تعریفات (ص 23) گوید: کنایه ازقبض است زیرا وی ادریس (کذا) است و چون الیاس به عالم روحانی عروج کرد و قوای مزاجی او در عالم غیب مستهلک شد و در آنجا قبض گردید از اینرو از آن به قبض تعبیر کنند - انتهی. و رجوع به الیاس (پیغمبر) شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) (سلطان...) ابن محمدبن اورخان. محمدبن محمود شروانی کتاب «الیاسیه فی الطب » را بنام وی تألیف و سپس ترجمه کرده است. (کشف الظنون ذیل الیاسیه). و رجوع به کشف الظنون شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) قلندر (مولانا...). معاصر سلطان اویس بن شیخ حسن (776 هَ. ق.). خواندمیر در حبیب السیر گوید: هم در آن ایام خواجه نجیب الدین برادر امیر شمس الدین زکریا وزیر گردید و مولانا الیاس قلندر که با آن امیر و وزیر صفایی نداشت این قطعه نظم کرد و بر لوح بیان نگاشت:
امارت بر سلیمان شد مقرر
وزارت بر نجیب دنگ حیران
فلک زانرو همی گوید جهان را
که آن یک آصف و آن یک سلیمان.
(حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 240).

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) شهاب الدین. وی با حاکم لرستان صمصام الدین محمود جنگ کرد و سرانجام بدست او کشته شد و بدستور غزان خان، صمصام الدین نیز بقصاص وی بقتل رسید (695 هَ. ق.). رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 556 شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) خواجه خان بن توغلقتیموربن ایملخواجه بن دواخان. حکمران ماوراءالنهر از طرف توغلقتیمور (763 هَ. ق.). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 (فهرست) شود.

الیاس.[اِل ْ] (اِخ) (افندی) بارون مدلج. او راست: کتاب «التربیه» که از فرانسوی تلخیص کرده و به سال 1902م.در مصر به چاپ رسانیده است. (از معجم المطبوعات).

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ایغوراوغلی. از سرداران بزرگ شاه اسماعیل اول صفوی. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 (فهرست) و عالم آرای عباسی ج 1 ص 30 و نیز رجوع به ایغوراغلی شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) انطون الیاس. متوفی 1952 م. او راست: القاموس العصری که فرهنگ انگلیسی به عربی است.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) امیر ابوعلی. حاکم کرمان در عهد امیرنصر سامانی. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (چ لندن ص 382) آرد: امیر بوعلی الیاس که در اول عیاری کردی بتغلب بر کرمان مستولی شد، سی وهفت سال آنجا پادشاهی کرد تا شهریان بسبب ظلم برو خروج کردند و او را مقهور گردانیدند و پادشاهی به پسرش الیسع دادند - انتهی. و رجوع بهمین تاریخ ص 784 و نزههالقلوب چ لیدن ص 140 شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن یوسف بن زکی بن مؤید نظامی گنجه ای. شاعر بزرگ داستانسرا. رجوع به نظامی شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن یامین. رجوع به الیاس (پیغمبر) و تاریخ گزیده چ لندن ص 51 شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن یاسین.رجوع به الیاس (پیغمبر) و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 107 و مجمل التواریخ و القصص، حاشیه ٔ ص 93 و 206 شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن هشام حائری.صاحب روضات الجنات گوید: وی شیخی ثقه و فقیه بود و از شیخ ابوعلی طوسی روایت میکند. در بعضی از اجازات بصورت شیخ هشام بن الیاس حائری آمده ولی در موارد دیگر الیاس بن هشام ذکر شده است و شاید این شخص پسر او باشد. (روضات الجنات ص 769). و رجوع بهمین کتاب شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن مضربن نزار مکنی به ابوعمرو. از اجداد جاهلی و جزء سلسله ٔ نسب رسول خداست. گفته اند وی نخستین کسی است که بُدن را به بیت الحرام اهداء کرد. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1). و رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 126 و صبح الاعشی ج 1 ص 346 و العقد الفریدج 6 ص 69 و تاریخ سیستان ص 49، 72، 73، 77 و 84 شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن عیسی آق حصاری. متوفی به سال 967 هَ. ق. او راست: فرحنامه (تسحیر الاکبر) در علم حروف و طبیعت نامه (ترکی) و رموز دلگشا (نظم ترکی). (از کشف الظنون).

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) نام پیغمبری است علیه السلام. (مهذب الاسماء). لفظ اعجمی است. (المعرب جوالیقی ص 13). نام پیغمبریست مشهور و او پسرزاده ٔ سام بن نوح و عم خضر است. (از برهان قاطع) (ازهفت قلزم). برادر خضر است و همراه او آب حیات خورده، از اینرو همیشه زنده است و چنانکه خدمت بَرّ به خضر مفوض است همچنین خدمت بحر به الیاس مقرر میباشد. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). نام برادر خضر. (مؤید الفضلاء). ابن البلخی گوید: بعد از حزقیل الیاس بن الیسع که از جمله ٔ انبیاست و بعد از الیاس ایلاف بود... (فارس نامه ص 40). الیاس بن یاسین یا ابن فنحاص نبی، و او مبعوث بتقویت دین موسی و هدایت مردم بعلبک، و احب (ظ: احاب) ملک ایشان بود و او را عمر ابد است مانند خضر. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 107- 109). وی تا قیامت زنده است و در دریاها باشد و درماندگان دریا و کشتیها را یاری دهد چنانکه خضر در خشکی مسافران خشکی را و گویند قبر او در بقاع کلب موضعی نزدیک دمشق است. (یادداشت مؤلف). در قرآن کریم (37 / 123 و 130) بصورتهای الیاس و الیاسین آمده و هر دو همین پیغمبر بنی اسرائیل است. صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: ایلیا (= الیاس) پیغمبر بنی اسرائیل معاصر آحاب پادشاه اسرائیل بود. خداوند او را برای تخویف پادشاه مذکور فرستاد و پس از مدت پانزده سال نبوت بطور عجیبی بسرای باقی انتقال یافت. در صحیفه ٔ ملاکی نبی مسطور است که الیاس قبل از آمدن مسیح به این جهان آید، و خود مسیح فرموده است که یحیای تعمیددهنده همان ایلیا (الیاس) بود و باید دانست که الیاس صاحب کتاب نبود زیرا که بهیچ رو خبری در خصوص نویسندگی او بجز رساله ای که به یهورام پادشاه یهود نوشت نیست و الحق پیغمبری شجاع، غیور، امین و متعصب بود - انتهی. سامی بک گوید: الیاس یکی از انبیای بنی اسرائیل و از اهالی بعلبک بود. 9 قرن قبل از میلاد در زمان آخاز (ظ: احاب) میزیست و بنی اسرائیل را براه راست و ترک بت پرستی دعوت میکرد ولی قوم دعوت وی را اجابت نمیکردند و به تعقیب و تعذیبش میپرداختند و از این رو اکثر اوقات را در صحاری ومغاره ها بسر میبرد. هرچه خوارق عادات و معجزات از وی بظهور میرسید انکارش میکردند، عاقبت الیسع علیه السلام را در نبوت خلف و وارث خود قرار داد و در تاریخ 880 ق. م. به آسمانها عروج کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). در تاریخ بلعمی (چ بهار ص 525) چنین آمده: پس چون سالها برین آمد و دین بت پرستی در بنی اسرائیل فراخ شد، خدای عز و جل الیاس را به پیغامبری بفرستاد بشهری از شهرهای شام، و اندر وی ملکی بود بت پرست [احاب نام، و او را زنی بود نام آن زن ازبل، و آن ملک] بتی داشت بزرگ، آنرا پرستیدی و نام آن بت بعل بود چنانک خدای تعالی گفت: اء تدعون بعلاً و تذرون احسن الخالقین. (قرآن 125/37). پس الیاس بیامد و مردمان را بخدای خواند، و از بت پرستیدن بعل نهی کرد و شریعت دین تازه کرد. و الیاس از فرزندان هرون بن عمران بود و نسبت او الیاس فنخاص بن العازاربن هارون بن عمران بود، وگروهی گفتند که زنی بود اندر بنی اسرائیل، بعل نام، ایشان او را پرستیدندی. پس الیاس بیامد و آن ملک را با خلق بخدای خواند، ملک بگروید، و آن خلق نگرویدند. ملک همه شهر را نتوانست هلاک کردن، الیاس را وزیر کردو نیکو همی داشت و می بودند و هر دو خدای را همی پرستیدند، چون روزگار برآمد ملک پشیمان شد و باز بر سر بت پرستیدن شد و الیاس از او جدا شد، و مر خدای را عز و جل دعا کرد، و خدای گفت الیاس آسمان را فرمان بردار تو کردم. الیاس گفتا: یا رب باران از آسمان بازگیر، پس باران نیامد و قحط افتاد و ایشان الیاس را طلب کردند که بکشند، گفتند این قحط از قبل الیاس است. الیاس پنهان شد و اندر آن شهر [هر شبی اندر خانه ای پنهان بودی و آن قحط سه سال بماند و] خلق بسیار بمردند، و چهارپایان و مرغان همه بمردند در آن نواحی، و کس نان نیافت که بخوردی مگر الیاس [که هر جا او شدی نان با او بودی] و چنان شد که هرگاه از سرایی بوی نان یافتندی گفتندی مگر الیاس آنجا بوده است، و الیاس بخانه ٔ گنده پیری اندر شد، و او را پسری بود نامش الیسع و مقعد بود و مبتلا، خدای تعالی بدعای الیاس او را درست گردانید، و این پیرزن او را به الیاس داد تا خدمت او همی کرد. و این الیسعبن اخطوب بود، و [چشم او] تباه شده بود و چون الیاس در خانه ٔ ایشان بود او را دعا کرد و نان داد تا بهتر شد. و این پیرزن گفت این پسر مرا دیده ور کردی و مرا نان نیست که او را دهم. تو بهتر دانی با این پسر، و بدو سپردش. پس الیاس آن شب آنجا بود و دیگر روز برفت، هر کجا با او شدی الیسع با او بودی، تا سه سال برآمد بر این قحط. آن گاه الیاس ز آنجا که بود بیرون آمد و الیسع با او، و آن ملک را گفتند که [سه سال است که شما] بسختی اندرید و اینکه شما پرستید شما را فریاد نخواهد رسیدن ونتواند رسید و اگر چنان است که فریاد رسد او را خواهش کنید تا شما را از این سختی برهاند، و اگر نتواندکردن تا من خدای خویش را بخوانم تا شما را از این سختی برهاند، آنگه شما او را بپرستید. گفت: راست همی گوید. آنگه ایشان بت را از شهر بیرون بردند و هرچند او را خواندند پاسخ و اجابت دعا نیافتند. الیاس دعا کرد، پس هم در ساعت باران آمد و غله برست، و گیاه برزمین پدید آمد، چون کار برآمد ایشان باز کافر شدند، و الیاس علیه السلام آن دعا از آن کرد که خدای بدو وحی فرستاد که ای الیاس این چندین هزار خلق و چهارپایان هلاک کردی ! الیاس گفت: چنان که هلاک ایشان بدعای من کردی، رستگاری ایشان نیز بدعای من کن، و آن دعای دیگر بکرد. پس از مدتی باز کافر شدند. الیاس را از ایشان دل سیر شد و الیسع را خلیفت خویش کرد، و خدای تعالی او را زندگانی دراز کرامت کرد تا نفخ صور نخستین، ومأوی و مسکن او اندر بیابانها کرد و آنجاش آرام داد. چون او بشد خدای تعالی الیسع را پیغامبری داد که خلیفت او بود - انتهی: و اِن ّ الیاس لمن المرسلین. (قرآن 123/37).
همچو کرباسی که از یک نیمه زو الیاس را
کرته آید وز دگر نیمه یهودی را کفن.
ناصرخسرو.
لبت چون چشمه ٔ الیاس و من اسکندر تشنه
نصیب من مکن زان چشمه ٔ الیاس یأس ای جان.
سوزنی.
ماه دوهفته ندارد چو یکی چشمه ٔ میم
دهن تنگ و در او چشمه ٔ خضرو الیاس.
سوزنی.
چو خضر از سرچشمه خوردیم آب
هم الیاس را رهنمون آمدیم.
خاقانی.
شاه از برای حرمت خضر از طریق لطف
الیاس را بداد برات امان آب.
خاقانی.
بر تخت شهنشاهی و بر مسند عزت
الیاس بقا باش که فردوس لقایی.
خاقانی.
و رجوع به قصص الانبیاء چ یغمائی صص 338 -342 و مجمل التواریخ و القصص (فهرست) و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 106- 109 و 42 و 191 و تاریخ گزیده چ لندن ص 21، 50 و 51 و لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 1 ص 249 و مناقب الامام احمدبن حنبل ص 143 والمعرب جوالیقی ص 13 و هم کلمه ٔ «اِلی » (اِخ) شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن عبداﷲ معروف به نهانی. وی کتاب «منهاج العابدین » غزالی را بترکی ترجمه کرده و مسائل العبادات الخمس را بدان افزوده است (925 هَ. ق.). (از کشف الظنون ذیل منهاج العابدین).

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن حَنّا. کشیش موصلی. در سالهای 1660 و 1683 م.به آمریکا سفر کرد و وصف آنجا را در کتابی بنام «رحله اول شرقی الی امیریکا» نوشت. (از اعلام المنجد).

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن حبیب بن ابی عبیدهبن عقبهبن نافع ملقب به امیر شجاع (مقتول 138 هَ. ق. / 755 م.). وی همراه برادرش عبدالرحمن هنگام استیلا بر افریقیه بود، لیکن بعد با مردم قیروان بمخالفت با او برخاست و سرانجام او را کشت و حکومت افریقیه را بدست گرفت ولی پس از یک سال و شش ماه بدست حبیب بن عبدالرحمن به انتقام پدرش کشته شد. (از الاعلام زرکلی چ 1 ج 1).

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن الیسع. از فرمانروایان سامانی در 301 هَ. ق. رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 184 شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن الیسع. رجوع به الیاس (پیغمبر) و فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 40 شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن اسدبن سامان (امیر الیاس). حکمران هرات در حدود 198 هَ. ق. ووالی سیستان به سال 208 هَ. ق. وی برادر نوح و یحیی و احمد، پدر اسماعیل و نصر، جد سامانیان بود. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 309 و حاشیه ٔ آن و تاریخ بخارای نرشخی ص 90 و حبیب السیر چ خیام ص 352 و تاریخ بیهق ص 68 و تاریخ سیستان (فهرست) و حاشیه ٔ آن و تاریخ گزیده چ لندن ص 379 و مجمل التواریخ و القصص ص 38 و تاریخ گردیزی ص 14 و احوال و اشعار رودکی ص 321 شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن اسحاق بن احمد. ابن اثیر در زیر حوادث سنه ٔ 310 هَ. ق. گوید: وی بسال 310 هَ. ق. بر پدر خروج کرد و شکست خورد و بفرغانه رفت و در آنجا نیز دوباره خروج کرد و سی هزار سوار با وی گرد آمدند و قصد سمرقند داشت تا با سعید نصربن احمد جنگ کند و چون بسمرقند رسید شکست خورد. آنگاه برای نوبت سوم بجنگ برخاست و صاحب چاچ ابوالفضل بن ابی یوسف بکمک او شتافت، لیکن باز منهزم شد وبه کاشغر آمد و بهنگام ولایت محمدبن مظفر بر فرغانه، بدین شهر برگشت و سرانجام همین محمدبن مظفر از وی استمالت کرد و الیاس ببخارا رفت و از جانب نصربن احمدمورد اکرام قرار گرفت. (از کامل التواریخ ج 8 ص 49).

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن احمد سامانی. برادر اسماعیل سامانی، والی قزوین در سال 293 هَ. ق. بود. رجوع به سامانی الیاس و تاریخ گزیده چ لندن صص 837-840 شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) ابن ابراهیم سینابی. او راست: رساله فی تفسیر بعض الاَّیات و شرح مقاصد الطالبین تفتازانی و شرح الفقه الاکبر ابوحنیفه. (از کشف الظنون).

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 28 هزارگزی شمال باختری نورآباد و هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به هرسین کرمانشاه. تپه ماهور و سردسیر است. سکنه ٔ آن 240 تن است که به لهجه ٔ لری فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، لبنیات و پشم و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و ساکنان آن از طایفه ٔ غیب غلامند و در ساختمان و چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) شاخه ای از تیره ٔ حاجیوند هیهاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 77).

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) او راست: کتاب «تاریخ مغول در آسیای مرکزی » که با همکاری دنیسن راس تألیف کرده است. رجوع به حاشیه ٔ «از سعدی تا جامی » چ 1 ص 189 شود.

الیاس. [اِل ْ] (اِخ) نام پادشاه بحر خزر که دریای گیلان باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (مؤید الفضلاء). در فهرست ولف بصورت الیای آمده است. ظاهراً همان الیاس پیغمبر است که گفته اند وی حیات ابدی دارد و در دریاها باشد و درماندگان را یاری دهد. صاحب مجمل التواریخ و القصص (ص 206) گوید: خدای تعالی او را (الیاس نبی را) عمر دراز داد تا بقیامت، و اندربیابانها شد همچون خضر اندر دریاها، و بندگان خدا را راحت میرسانند -انتهی. و رجوع به ماده ٔ قبل شود.

حل جدول

از پیامبران بنی اسرائیل

فرهنگ فارسی آزاد

اِلْیاس، بذیل کلمهء ایلیا مراجعه شود،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری