معنی کارآگاه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کارآگاه. (ص مرکب) کارآگه. منهی باشد که اخبار باز رساند. (صحاح الفرس). کسی را گویند که از حقیقت کار آگاه و باخبر باشد و مردم صاحب فراست و منهی را نیز گویند یعنی مردمی که اخبار باطراف برسانند و قاصد و جاسوس رانیز گفته اند. (برهان). هوشیار و آگاه از کار و بمعنی منهی که اخبار باز رساند. (انجمن آرای ناصری). منهی. خبره. پلیس مخفی. (فرهنگستان). مشرف. بازرس آگاهی. پلیس خفیه:
در فضای شرق و غرب از حزم او
سال و مه منهی و کارآگاه باد.
ابوالفرج رونی.
سوی جاهش سهم غیرت تیز تاز
چون خرد منهی و کارآگاه باد.
سنائی.
|| منجم را نیز کارآگاه میگویند. (برهان) (ناظم الاطباء). || مورخ. (ناظم الاطباء). || صیرفی. (یادداشت بخط دهخدا). || اصحاب فراست و اهل تجربه. (برهان).

فرهنگ معین

مخبر، جاسوس، پلیسی که لباس شخصی به تن می کند. [خوانش: (ص مر.)]

فرهنگ عمید

کسی که از حقیقت و چگونگی کاری و امری باخبر است،
(اسم) کارمند ادارۀ آگاهی، پلیس مخفی،
(اسم) [مجاز] جاسوس،
(اسم) [قدیمی] منجم،
[قدیمی] خبردهنده،

حل جدول

پلیس مخفی

مترادف و متضاد زبان فارسی

بازرس، جاسوس، مفتش، منهی، باخبر، مطلع

فرهنگ فارسی هوشیار

هوشیار و آگاه از کار، خبره، پلیس مخفی، بازرس، پلیس خفیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر