معنی دورافتاده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دورافتاده. [اُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) دورمانده از کسی یا جایی: غریب، دورافتاده از مسکن. (دهار).
- دورافتاده از وطن، جلای وطن کرده. (یادداشت مؤلف).
|| کنایه از کسی است که حقیقت را خوب نمی تواند درک کند. (از آنندراج):
مه برآمد بررخش گفتم که لوحش ساده است
آفتاب این لاف زد گفتم که دور افتاده است.
تأثیر (از آنندراج).
کرده ام روی چو خورشید ترا نسبت به ماه
مه کجا رویت کجا بسیار دور افتاده ام.
ابراهیم چاهی (از آنندراج).
|| کسی که فهم سخن کماینبغی نتواند کرد و گویا از ادراک افتاده است. (از آنندراج). || از اصل بریده و به فرع کشانیده شده.

فرهنگ عمید

آن‌که یا آنچه در محل دور قرار گرفته،
ویژگی زمین یا خانه‌ای که از آبادی و از مردم دور باشد،

حل جدول

مکان پرت

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌کس، غریب، بعید، پرت، دوردست، متروک، دنج،
(متضاد) قریب، نزدیک

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر