معنی تقسیم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تقسیم. [ت َ] (ع مص) وابخشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || بخش کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار) (غیاث اللغات).بخش بخش کردن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).قسمت کردن. بخش کردن قسمت کردن مال را میان شریکان و معین کردن نصیب هریک. (از اقرب الموارد). قسمت و توزیع و بخش بخش کردگی و به اصطلاح حساب عملی که بواسطه ٔ آن تعیین میشود که عددی چند دفعه شامل عددی دیگر میگردد. (ناظم الاطباء). || پریشان نمودن زمانه قوم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). پراگنده کردن. (غیاث اللغات). || نیکو گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). نیکوکردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). || (اصطلاح بدیع). نام صنعتی است که شاعر در مصراع چند چیز راذکر کند بعد چند چیز دیگر را ذکر نماید که به آنها هر واحد تعلق دارد. (غیاث اللغات). و آن چنان باشد که شاعر معنیی بگوید و تفاصیل آن را بیان کند چنانکه هیچ قسم از اقسام آن مهمل نگذارد. چنانکه گفته اند:
کل احوال او بنآمیزد
همه از یکدگر شگرفترست
خفته اندر عبادتست و چو باز
گشت بیدار ناشر هنرست
ایستاده نماز راست مقیم
شسته در ذکر حی دادگرست
چون بگوید نگوید الاخیر
خامش اندر عجایب فکرست
نیستی راست صابری شاکر
در خداداده حاتمی دگرست
زنده مر خلق راست راهنمای
مرده هم سفت سید بشرست.
و دیگری گفته است:
درازی عمر مردم شصت سالست
شبست نیمی و شب خفتن حلالست
بماند سی و زآن سی پانزده نیز
حساب طفلی و حد کمالست
بماند پانزده زان پانزده ده
غم دنیا و فرزند و عیالست
بماند پنج و آن پنجست عمرت
ترا ای شصت ساله پنج سالست
چو عمر اینست از آن پس مر ترا خود
درین دنیات دل بستن محالست
و آنچه دیگر گفته است:
رخان و عارض و زلفین آن بت دلبر
یکی گلست ودوم سوسن و سوم عنبر.
هم از این قبیل است.
(المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 276).
رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و مرآه الخیال ذیل تقسیم وحده و فرهنگ علوم تألیف سجادی ص 186 شود.

فرهنگ معین

قسمت کردن، بخش کردن عددی بر عدد دیگر، توزیع کردن، پخش کردن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

پراکنده ‌کردن،
بخش کردن، قسمت کردن،
(اسم) (ریاضی) قاعده یا عملی که به‌واسطۀ آن معلوم می‌شود عدد بیشتر (مقسوم) چند برابر عدد کمتر (مقسوم‌ٌعلیه) است، یا عددی چند دفعه عدد دیگر را شامل می‌شود،

حل جدول

پخش

میدان اصلی استانبول

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بخشش، بخش

کلمات بیگانه به فارسی

بخش

مترادف و متضاد زبان فارسی

انشعاب، پخش، توزیع، بخش، تسهیم، قسمت، تجزیه، بخش کردن،
(متضاد) ضرب کردن، قسمت کردن، توزیع کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

بخش کردن، قسمت و توزیع

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری