خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال داستان یک شهر از شبکه پنج

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال داستان یک شهر از شبکه پنج را می خوانید، این سریال به کارگردانی محمدرضا‌ آهنج و تهیه کنندگی فرشید محمودی در ۲۶ قسمت ساخته شده است. در سریال داستان یک شهر قرار است گروه برنامه «در شهر» با یک تماس به دل ماجرایی بروند که اتفاقات دیگری هم در این بین رقم خواهد خورد.

قسمت اول تا آخر سریال داستان یک شهر

قسمت ۲۹ سریال داستان یک شهر

آزاد با دیدن هوشیاری کیوان به سمت او حمله می کند و گمان می کند که او هم با دار و دسته دزد های آزاده هم دست است و داد وبیداد می کند که چند نفر به سمتش می روند و او را از اتاق بیرون می کنند.

قسمت 29 سریال داستان یک شهر

قسمت ۲۸ سریال داستان یک شهر

عده ای با صورت های پوشیده به ماشین عروس حمله کرده اند، کیوان سعی می کند با آن ها مقابله کند اما تعداد آن ها زیاد است و بعداز زدن یک کتک حسابی به او آزاده را با خودشان می برند، کیوان هم له و کوبیده روی زمین به خودش می پیچد

قسمت 28 سریال داستان یک شهر

قسمت ۲۷ سریال داستان یک شهر

عده ای کارگر سر ساختمان کار می کنند که یکی از کارگر ها جمعه، همان مرد افغانستانی تبار که قول داده بود بر علیه شاهرخ و شانودر دادگاه رای بدهد را پایین می اندازد و خودش هم به سرعت به پایین می رود و ماجرا را یک حادثه جلوه می دهد.

قسمت 27 سریال داستان یک شهر

قسمت ۲۶ سریال داستان یک شهر

پیمان از دور به آزاده و خانم کیوان که پشت در اتاق عمل ایستاده اند، نگاه می کند که دکتر از آن جا بیرون می آید و می گوید عملموفقیت آمیز بوده ولی به خاطر آسیب جدی که رخ داده باید فورا تحت عمل جراحی دیگری قرار بگیرند

قسمت 26 سریال داستان یک شهر

قسمت ۲۵ سریال داستان یک شهر

آزاده و پیمان با هم به کافی شاپ رفته اند و شانو را آن جا پای یک میز در حال جیغ کشیدن و صدا کردن اسم پیمان می بینند و هر دو شوکه به شانو نگاه می کنند.

قسمت 25 سریال داستان یک شهر

قسمت ۲۴ سریال داستان یک شهر

بهار در تاکسی با مادرش صحبت می کند و راننده تاکسی به او می گوید که اگر مشکلی هست، من می تونم با پلیس تماس بگیرم که بهار میگه این خانم مادرمه و راننده هم رو به بهار میگه ما الان تو مسیر روستایی در دماوند هستیم….

قسمت 24 سریال داستان یک شهر

قسمت ۲۳ سریال داستان یک شهر

پیمان به مطب دکتر شایسته رفته است که شهناز را اون جا می بیند و شهناز میگه هیچ کس جز من و تو این جا نیست که پیمان شروع به گفتن بد و بیراه بهش می کنه و میگه من ازت متنفرم….
شهناز هم دست خونیشو نشون میده و میگه کاری کردم که از دستم خلاص بشی، پیمان از جاش بلند میشه به آمبولانس زنگ می زنه که یک نفر از پشت دهنش و می گیره و پیمان بی جون روی زمین می افته…

قسمت 23 سریال داستان یک شهر

قسمت ۲۲ سریال داستان یک شهر

آقای ستوده در حال بردن بهار و مادر واقعی اش به خانه اش می باشد و از آدرس آن جا حسابی متعجب شده است، آن زن بعد از مدتی به همراه بهار دم یک خانه پیاده می شود و بعد از رفتن آقای ستوده با بهار به سمت خیابان می رود و داخل خانه نمی روند…
صفر با خواهرش حرف می زند و خواهرش بهش پیشنهاد خاستگار دروغی می دهد و می گوید اگر براش خاستگار آنلاین پیدا کنیم بچه ام غصه نمی خوره و میگه خودم نخواستم ازدواج کنم که عمو صفر میگه شما مادر و دختر هر دو مریضین، دخترتو بفرست باشگاه لاغر شه تا یکی بگیرتش و می رود…

قسمت 22 سریال داستان یک شهر

قسمت ۲۱ سریال داستان یک شهر

ویدا و وحید با هم حرف می زنند و ویدا میگه امشب می خوام شب کاری بمونم تا حواسم پرت بشه و کمتر جای خالی بچمو ببینم و می خواد به محل کارش بره که یکی از همکاراش میاد میگه خدا تو رو رسوند، منم هر چی زودتر باید برم خونه تا به کارام برسم و ویدا به زور اون و با وحید راهی می کنه تا وحید به خونه برسونتش…

قسمت 21 سریال داستان یک شهر

قسمت بیستم سریال داستان یک شهر

عمو صفر در آشپزخانه شرکت چای درست می کند و آن جا ها را تمیز می کند و آقای ستوده هم در اتاقش نشسته است که عمو صفر او را یک باره می بیند و جا می خورد و فکر می کند که دزد آمده است ولی با راحت شدن خیالش میگه چایی گذاشتم دم بکشه تا آماده بشه میرم نون می خرم تا با هم صبحانه بخوریم…

قسمت بیستم سریال داستان یک شهر

قسمت نوزدهم سریال داستان یک شهر

مهرداد در یک قفس زندانی شده، داد می زند و گریه می کند تا کسی آزادش کند که تنها شاهرخ به آن جا می رود و بدون رها کردنش تنها نگاهش می کند و می رود.
پویا در زندان برنامه دایی اش را نگاه می کند که با یکی از بچه های هم بندی اش به خاطر داییش بحثش میشه و میگه همچین دایی ندارم و شروع به عربده کشی می کند.

قسمت نوزدهم سریال داستان یک شهر

قسمت هجدهم سریال داستان یک شهر

وحید و خسرو برای تهیه گزارش به یک خانه رفته اند و سوژه مورد نظر آقایی است که از طریق پرنده هایش مواد فروشی می کند و حالا مقابل دوربین در شهر قرار گرفته است.
پیمان و آزاده با هم به دیدن رعنا رفته اند و رعنا میگه اگر من ازش شکایت کنم، فردا تمام وسایلم تو خیابونه، پیمان می خواد آرومش کنه و بهش بگه که مراقبش هست، اما رعنا حرف خودش و می زنه و میگه من ازشون می ترسم که صدای زنگ میاد و هول شده دستش به چایی اش می خورد و می ریزد، پیمان به پشت در می رود و متوجه می شود که مهرداد آن جا است…

قسمت هجدهم سریال داستان یک شهر

قسمت هفدهم سریال داستان یک شهر

شهناز و پیکان در یک خانه با هم ایستاده اند، نوشیدنی می خورند، شهناز حامله است و دعا می کنه که بچش شبیه پیمان باشه…
شهناز با دکتر روان شناسش حرف می زنه و تک تک رویا هایی که تو خواب و بیداری با پیمان داره و تعریف می کنه و گریه می کنه… دکترش هم در سکوت با لبخند او را نگاه می کنه و به حرف هایش گوش می دهد…
دکترش براش یه لیوان آب می ریزه و قول میده که با پیمان حرف بزنه…

قسمت هفدهم سریال داستان یک شهر

قسمت شانزدهم سریال داستان یک شهر

عمو صفر با همسرش رخساره خانم تماس گرفته و قرار مدار غذا بیرون از خانه می گذارد که ماشینش ترمز نمی گیرد و با سرعت بالا به جایی برخورد می کند.
عمو صفر از انبار در حال بار زدن تعدادی کارتون در ماشینش است… خانمی که پرونده بچه ای را از بهزیستی دزدیده بود، دوباره به شیر خوار گاه آمنه رفته که با در های بسته رو به رو می شود و همان مسیر آمدنش را گریه می کند.

قسمت شانزدهم سریال داستان یک شهر

قسمت پانزدهم سریال داستان یک شهر

روز آزادی کیوان رسیده که پیمان به همراه همسر کیوان به استقبال کیوان می روند، کیوان با دیدن پیمان به سمتش می دود و او را بغل می کند و بعد از آن به سمت همسرش می رود.
خانمی به بهزیستی رفته و سراغ بچه ای که ۲۱ سال پیش در بهزیستی رهاش کرده بوده، را می گیرد. مسئول آن جا از روند کار و اتفاقاتی که ممکن است، پیش بیاید حرف می زند و در آخر شماره پرونده ای به دست خانم می دهد تا بلکه بتواند کاری انجام بدهد.
شیدا و آزاده برای گرفتن گزارش به بهشت ام اس ایران رفته اند و تا با موسس آن جا خانم مهشید درویشی حرف بزنند.

قسمت پانزدهم سریال داستان یک شهر

قسمت چهاردهم سریال داستان یک شهر

شیدا در اتاقش گریه می کند و به خودش فوش می دهد، آزاده هم در کنارش او را آرام می کند و بهش می گوید که چیزی نشده…
رها با پیمان حرف می زند و به او می گوید حالم خیلی خرابه، این سیستم و خودم طراحی کرده بودم، حالا یکی باهوش تر از من پیدا شده و هکش کرده که پیمان بهش میگه پیج اینستاگرام منم هک کردن ولی ازت می خوام که هیچ کس مخصوصا آزاده متوجه نشه…
پیمان با رها حرف می زند و رها بهش میگه یک نفر حدود یک ماهه که توی حساب کاربریته و شروع به حرف زدن با او می کند، پیمان از حرف های او متوجه میشه که ممکنه کار شهناز باشه و با هم حرف می زنند که آزاده هم از راه می رسه و میگه دیگه نمی تونم جلوی شانو یا همون شهناز سکوت کنم و باید یه درس حسابی بهش بدم…

قسمت چهاردهم سریال داستان یک شهر

قسمت سیزدهم سریال داستان یک شهر

همسر کیوان به ملاقاتش رفته، کیوان تا می تونه قربون صدقه همسرش میره که پیمان گوشی و ازش می گیره و شروع به حرف زدن باهاش می کنه، کیوان ‌‌کلی از پیمان تشکر می کنه، پیمان بعد از تموم شدن حرفاش از کیوان خداحافظی می کنه و بیرون میره تا زن و شوهر با هم راحت حرف بزنند.
آزاده در بیمارستان با یک عروسک ایستاده که شهناز به سمتش میره و سراغ پیمان رو از آزاده می گیره، آزاده حرصی میشه ولی جلوی خودشو می گیره و به خوبی جواب شهناز و میده…

قسمت سیزدهم سریال داستان یک شهر

قسمت دوازدهم سریال داستان یک شهر

خانمی به همراه یک یخچال دستی که پر از واکسن کرونا است، از انبار داروی وزارت بهداشت بیرون آمده و سوار ماشینش می شود که یک موتور او را تعقیب می کند و در فرصت مناسب دارو هایش را می دزدد…
ویدا در خانه از دست پسرش حرص می خورد و راه می رود، رو به او هر چه می گوید که پول را چیکار کرده، هیچ نمی گوید، وحید به سمتش می رود و با آرامش از زیر زبونش حرف می کشد و او می گوید همه پول ها را دادم به بابام تا دو تا پاسپورت جور کنه و با هم از این جا بریم که ویدا مادرش عصبی میشه و پویا رو به او بهش می گوید از تو بدم میاد، پولتون و جور می کنم و می ندازم جلوتون که ویدا عصبی از جاش بلند میشه و از خونه بیرونش می کند.

قسمت دوازدهم سریال داستان یک شهر

قسمت یازدهم سریال داستان یک شهر

عده ای در شهرک سینمایی در حال فیلم برداری هستند که نقش اصلی دختر همان کسی است که یکی از پسر ها از دوست های شاهرخ و شهناز از او با مار خاستگاری کرده است.
پسری که از او خاستگاری کرده بود بعد از تموم شدن کار دختر به سمتش رفته و دوباره بابت کارش از او عذرخواهی می کند و می گوید برات کاری کردم تا بتونی با کارگردان مورد علاقه ات کار کنی که دختر حسابی ذوق زده میشه و بهش جواب بله میده…

قسمت یازدهم سریال داستان یک شهر

قسمت دهم سریال داستان یک شهر

شهناز در یک کافه نشسته است که وحید همکار پیمان به سمتش می رود و رو به رویش می نشیند، پیمان هم از دور آن ها را زیر نظر دارد و بعد از چند دقیقه می رود.
خانم بارداری دقیقا سوار همان مترویی که بچه های در شهر هستند، شده است، دختر بچه ای به سمت خانم باردار می رود و شیرین زبونی میکنه که توجه شیدا بهش جلب میشه و به سمتش میره…

قسمت دهم سریال داستان یک شهر

قسمت نهم سریال داستان یک شهر

آزاده و پیمان داخل اتاق نشسته اند تا با هم حرف هایشان را بزنند و سنگ هاشون و وا بکنند. آزاده به پیمان میگه برات شرط دارم و باید داماد سرخونه بشی که پیمان جا می خوره ولی آزاده توضیح میده، بعد از فوت مادرش همه کار های پدرش با اون بوده و دلبستگی که باباش داره باعث گذاشتن این شرط شده…
پیمان آرومش می کنه و میگه به نظرم بهتره فکر اساسی تری کنیم و می خواد بگه برای بابات زن بگیریم، آزاده ناراحت میشه و به پیمان میگه دیگه به حرفاش ادامه نده، پیمان هم قبول می کنه و میگه به شرطی که توام همین اندازه پدر و مادر من و دوست داشته باشی…

قسمت نهم سریال داستان یک شهر

قسمت هشتم سریال داستان یک شهر

شهناز به دفتر برنامه در شهر رفته است و با دیدن پیمان از جایش بلند می شود و خوش و بش می کند و فوت آقای متین را تبریک می گوید که آزاده به جمعشون اضافه میشه و باهاشون حرف می زند.
شهناز میگه قصد دارم عکس و فیلمام به عنوان ایرانی برتر که تو مسابقات فرمول یک فرانسه شرکت کردم تو برنامه شما پخش بشه ولی آن ها قبول نمی کنند که شهناز دوباره به پیمان ابراز علاقه می کنه و به پیمان التماس می کنه که دوباره بهش فرصت بده، آزاده آن ها را تنها میذاره و شهناز هم بعد از تموم کردن حرف هایش هدیه ای به او می دهد و خداحافظی می کند.

قسمت هشتم سریال داستان یک شهر

قسمت هفتم سریال داستان یک شهر

مادر بزرگ النا دختر بیمار خودش را می زند و گریه می کند تا کسی به نوه اش کمک کند اما پرستاری به زور دستش را می گیرد و از آن جا بیرون می برتش، و همه کسانی که آن جا هستند ساختمان را تخلیه می کنند.
پدر النا به آن جا رسیده و می خواهد به داخل برود که جلویش را می گیرد اما در آخر موفق می شود ولی به محض داخل رفتنش اتاقی که النا در آن است، منفجر می شود.

قسمت هفتم سریال داستان یک شهر

قسمت ششم سریال داستان یک شهر

تیم گروه در شهر برای گزارش از مکانیکی خانم ها رفته اند و کارشون رو شروع کردند. آزاده اول از همه با گوهر خانم صاحب آن گاراژ صحبت می کند و او شروع یادگیری و کارش که از بچگی اش به همراه پدرش بعد از فوت مادرش بوده را تعریف می کند. گوهر، کترینگی که کنار گاراژشون با کمک باقی خانم ها تاسیس کرده را هم به آن ها نشان میده که به سرپرستی بی بی اداره میشه… بی بی خانمی است که قرار بوده بچه هاش او را خانه سالمندان بگذارند اما بعد از مشغول شدن داخل کترینگ گوهر حالا هم حالش بهتره هم بچه هاش هم ازش کمک می گیرند…

قسمت ششم سریال داستان یک شهر

قسمت پنجم سریال داستان یک شهر

مردی در زندان چشم به تلویزیون دوخته و برنامه در شهر را می بیند، حکم اعدام او آمده و دو تا از هم بندی هاش برای دلداری به کنارش می روند اما او بیخیال تر از این حرف هاست و با نشون دادن پیمان به او می گوید این رفیق دوران مدرسه ام بوده و ۴ سال کنار هم می نشستیم…
مراسم خاکسپاری آقای متین شروع شده و پیمان با چشم های گریون تمام لحظات را مقابل دوربین در شهر ثبت می کند و حالش خراب می شود که رئیس جدید برنامه به آن جا می رود تا آرامش کند که پیمان تنها به کناری می رود و از دور آن ها را تماشا می کند، دختری به سمت می رود و بهش تسلیت می گوید…

قسمت پنجم سریال داستان یک شهر

قسمت چهارم سریال داستان یک شهر

دختری در یک کافه منتظر نشسته است که پیمان به کنارش می رود و با دیدن دستبند تو دستش تعجب می کند، دستبند از این دستبند های پلیسی است یک سمتش به دست خودش وصل است و سمت دیگر را به دست پیمان می بندد…
پیمان عصبی میشه که دختر حلقه ای در می آورد و می گوید روش نوشته یا با من زندگی می کنی با بدون هم زندگی نمی کنیم که پیمان با جدیت بهش نه میگه ولی دختر رگ دستش را با چاقوی توی دستش می زند…

قسمت چهارم سریال داستان یک شهر

قسمت سوم سریال داستان یک شهر

پرستار های بخش نوزادان مشغول رسیدگی به بچه ها هستند که برق های بیمارستان می رود و مردی با شنل صورتی بعد از رفتن پرستار ها داخل اتاق نوزادان می شود و یکی از بچه ها را با خودش بر می دارد و می رود.
پیمان سوییچ یک ماشین را از او می گیرد و به دنبال ماشین می رود که کنی جلوتر متوجه می شود، سوییچ برای یک ماشین مدل بالا است و تعجب می کند…

قسمت سوم سریال داستان یک شهر

قسمت دوم سریال داستان یک شهر

پیمان و دوستش به ساختمان در شهر رفته اند، پیمان ماشینش را قفل می کند که دوستش می گوید این جا امن است اما انگار او دل نگران است و می گوید تازه ماه پیش قسطش تمام شده و با هم به داخل می روند…
ماشینی از دور با سرعت به سمت ماشین پیمان می رود و به آن می کوبد…

قسمت دوم سریال داستان یک شهر

قسمت اول سریال داستان یک شهر

مراسم جشن ۲۶ امین سالگرد برنامه در شهر شروع شده است که یک مجری برای اجرای برنامه روی صحنه حاضر می شود و در ابتدااز آقای ایرج متین رئیس برنامه دعوت می کند تا بالا برود و برای حاضرین جشن سخنرانی کند، آقای متین بعد از اتمام حرف هایش ازآزاده و پیمان تقدیر می کند و آن ها را جز بهترین نیرو های خودش می داند.

خلاصه داستان قسمت اول سریال داستان یک شهر از شبکه پنج

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا