خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی حیاط + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی حیاط را برای طرفداران این سریال قرار داده ایم. ما را تا پایان این پست همراهی کنید. سریال ترکی حیاط (Avlu)، درامی جنایی و پرکشش از تلویزیون ترکیه، با هنرنمایی بازیگران مطرح، داستانی تیره و نفس گیر را به تصویر می کشد. این سریال، با محوریت شخصیت دنیز، زنی تحصیل کرده و قربانی خشونت خانگی که به اتهام قتل همسرش راهی زندان زنان می شود، روایتی از بقا، مقاومت و بازیابی هویت را در دل یک زندان مخوف به نمایش می گذارد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Demet Evgar, Ceren Moray, Nursel Köse, Çagdas Onur Öztürk, Ayça Damgaci, Kenan Ece, Çigdem Benli, Ümmü Putgül, Saniye Samra, Hüseyin Turunç, Berna Eker, Görkem Mertsöz, Deniz Can Aktas
قسمت ۶ سریال ترکی حیاط
قدرت به یکی از آدماش یه دستبند میده او جا میخوره و میگه این چیه؟ قدرت بهش میگه دستبند نهال خانومه ببر تو اتاق اون زنه دنیز دمیر قایم کن او جا میخوره و دلیلشو میپرسه که قدرت بهش میگه وقت تسویه حسابه باید خوبی که در حقش کردم در حقم بکنه اگه نکنه اون موقع ما گزارش میدیم بهتره از الان بمبو بکاریم. دنیز را به اتاق بازجویی میبرن و بازپرس ازش میخواد بازجویی کنه. تو اتاق بازجویی بازپرس از دنیز میخواد تا به جرمش اعتراف کنه دنیز میگه وقتی جرمی مرتکب نشدن به چی اعتراف کنم؟ بازپرس میگه میخوای برات بشمارم؟ اقدام به قتل همسرت، آوردن سیم کارت به داخل زندان و به قتل رساندن رئیس زندان! چیزی که قاضی دوست داره اعتراف و پشیمونیه اینجوری جرمت سبکتر میشه و تهش ۳۰ سال واست زندان مینویسه و اگه عفو هم بخوری میشه ۲۰ سال وگرنه یا تا آخر عمرت اینجایی یا اعدام میشی. وکیل دنیز از راه میرسه و به بازپرس میگه که ای کاش منتظر میموندین من برسم بعد شروع کنین!
سپس شروع میکنن به صحبت کردن دنیز در آخر کلافه و عصبی میشه سپس به بازپرس میگه اصلا میخواین برین تو خیابون بگردین هرکی هر کیو کشته بندازیم گردن من! بگین من کردم؟ش در طول روز آدما عصبانی میشن و از روی عصبانیت همچین حرفهایی میزنند که میکشمت ولی قرار نیست که حرفاشونو عملی کنن! من کسیو نکشتم. اجم از تو تلویزیون خبر مرگ نهال را میشنوه که هنوز قاتلش پیدا نشده و دنیز دمیر مظنون اصلیه هنوز که به هم میریزه و گریه میکنه. روز ملاقات فرا رسیده و دنیز وقتی میخواد بره به سالن ملاقاتی یکی اونو میندازه تو سلول و درو قفل میکنه که نرسه. اجم هرچی منتظر میمونه تا مادرش بیاد میبینه خبری نیست در آخر در آغوش پدرش گریه میکنه تو ملاقاتی قدرت متوجه شده که پسرش با اجم دختر دنیز دوست هستش او لبخند میزنه. مراد تو خونه نشسته و یک دفعه به یاد میاره که دستبندی که تو دست نهال بود جز وسایلی که بهش دادن نبود او به زندان گزارش میده و آنها شب میرن تو زندان تا اونجارو بگردن در آخر دستبندو که قبلاً آدمهای قدرت گذاشته بودن زیر تخته دنیز پیدا میکنند بهار شوکه شده و با تعجب به قدرت نگاه میکند….