خلاصه داستان قسمت ۶۸ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۶۸ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۶۸ سریال ترکی داستان یک شب
ماهر و جان افزا در حال گشتن تو هتل هستن که جایی پیدا کنن برای خوشگذرونی و دور شدن از خانواده و پیرمرد و پیرزن های دیگه که یه استخر تو طبقه پایین پیدا میکنن و میرن اونجا خوش میگذرونن. صاحب اون رستوران نزدیک مغازه جان افزا میره اونجا و میبینه سارا در حال کار کردنه و ازش میپرسه که ماجرای دیشب تو اون مراسم چی بود؟ سارا میگه اگه درباره پدر جان افزا میخوای بپرسی بهتره چیزی نگی چون اصلا بهت ربطی نداره! او میگه نه میخوام بدونم من اونجا چیکار میکردم؟ چرا اینجی منو برد اونجا؟ سارا میگه باید بهت بگم که فقط واسه اینکه به ماهر بگه اونم دوست پسر داره چون ماهر دوست پسر قبلیش بود اون پسر جا میخوره و بهم میریزه سپس از اونجا میره. فرمان همش تو فکر افسانه و بچشه که از دستش داده و حسابی ناراحته. جان افزا با مادربزرگش درباره خانواده ماهر درد و دل میکنه ازشون گلگی میکنه که من ازشون توقع داشتم به خاطر اینکه من عروسشونم احترام پدرمو نگه دارم و اونجوری باهاش رفتار نکنن مادربزرگش بهش میگه پدرت جرم بزرگیو مرتکب شده که به این راحتیا نمیشه ازش چشم پوشی کرد! تو اینارو میدونستی و با روی باز قبول کردی و رفتی عروسشون شدی حالا ازش میخوای تا کنار بیاد؟ او ازش میخواد خودشو درگیر این قضیهها نکنه.
ماهر حرفهای جانافزارو میشنوه اما به روی خودش نمیاره که شنیده سپس به جان افزا میگه این جعبه چیه رو میز؟ او بهش میگه مادرت آورد بهمون داد گفت هدیه است باید هر عروسی داشته باشه سپس جعبه را باز میکنند که میبینند یه ساعتی تو جیبیه و جا میخورن از این هدیه. جان افزا میگه چرا باید همچین چیزی تو جهیزیه هر دختری باشه؟ ماهر میگه نمیدونم مادر منم انگاری دیگه داره رد میده سپس میرن پیش بقیه. گلزار به بهونه خسته بودن پیچونده تا با کورشاد برن بیرون شام بخورن از قضا به همان رستورانی میرن که خانواده آصف به اونجا رفتن آنها از ترس میرن زیر میز مخفی میشن تا کسی اونا رو نبینه. از طرفی سلیم رفته خونه پیش عذرا مادربزرگ جانافزا و از قدیم باهاش حرف میزنه و میگه که شوهرش بهش خیانت کرده عذرا با شنیدن حرفهای او به هم میریزه و از خونه اش بیرونش میکنه. آنها به مناسبت تولد ماهر هدیهشونو بهش میدن که میبینن تو جعبه پدربزرگش آصف خان یه لباس خواب قرمز برای جان افزاست که جا میخورن. سودا گلزار و کوروشادو میبینه زیر میز و به بقیه خبر میده. آنها میرن سر میز آنها و کورشاد بهشون میگه که ما میخوایم با هم ازدواج کنیم همگی شوکه میشن…