خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۶۶ سریال ترکی داستان یک شب
ماهر زیر خاک تو تابوت به هوش میاد و هرچی تلاش میکنه تا از اونجا بره بیرون نمیتونه و به سختی نفس میکشه. ساواش به هوش میاد و سعی میکنه خودش. به قبر برسونه و میگه نباید الان بمیری! اما کنار قبر میوفته رو زمین. جان افزا گریه میکنه که سلیم بهش میگه آدم زنده زیر خاک فقط ۲۰ دقیقه میتونه زنده بمونه از زمانی که راه افتادیم حدوداً ۱۰ دقیقه گذشته میتونی کم کم دیگه شروع کنی به گریه زاری و فاتح خوندن برای ماهر او گریه میکنه و با ساعت هوشمند به پدرش زنگ میزنه که کورشاد تلفنو برداشته و حرفاشونو میشنوه. جان افزا با گریه میگه که ماهر نمرده ماهر زنده میمونه بابام میره حتماً نجاتش میده سلیم و رشید بهش میگن که پدر تو که الان دستگیر شده تو کلانتریه فقط ۱۰ دقیقه فرصت داره ماهرو پیدا کنه به نظرت میتونه؟ کورشاد با شنیدن اون حرفا سریعا به سمت لوکیشن ادامه میده که وقتی میرسه با دیدن قسمتی از زمین که کنده شده شروع میکنه به کندن اونجا او موفق میشه که ماهر را نجات بده. کورشاد بهش میگه جان افزا باید اونو نجات بدیم ماهر میگه درست میگی الان وقت مردن نیست! سپس سوار ماشین میشن و ماهر گوشیشو میزنه به شارژ و با روشن شدنش از طریق ساعت هوشمند به سمت لوکیشن میرن.
سلیم و رشید قبل از رسیدن به ایست بازرسی برای رد شدن از مرز وایمیستن که جان افزارو بیهوش میکنند اونجا سلیم متوجه ساعت هوشمند میشه که رشید ساعتو به سلیم میده و میگه ماهر الان دنبال منه تو ساعتو بردار برگرد بزار راهو گم کنن. ماهر و کورشاد وقتی میبینن چند دقیقهای وایسادن و لوکیشن داره نشون میده که دارن برمیگردن متوجه میشن که ساعتو پیدا کردن و به راهشون ادامه میدن که تو جاده ماشین رشیدو میبینه او با تیراندازی کردن به لاستیکها ماشینو پنچر میکنه در آخر ماهر رشیدو میکشه و جان افطارو نجات میده. افسانه با خوب شدن حالش میره پیش کورشاد اینا میمونه و به مادربزرگ جان افزا کمک میکنه و تصمیم گرفته که دیگه فرمانو نبینه. از طرفی فرمان هم حالش خوب شده و همگی در حال آماده شدنن که برن به سالن تشریفات اداره چون به خاطر کاری که ماهر کرده میخوان بهش ترفیع بدن و کمیسر ارشد بشه. وقتی جایزشو میگیره روی سن میره و سخنرانی میکنه و همه تشویقش میکنن….