خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی مروارید سیاه + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی مروارید سیاه می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی مروارید سیاه (Siyah İnci) به کارگردانی بنال طیری در سال ۲۰۱۷ برای شبکه استار تی وی ترکیه ساخته شد. فیلمنامه این اثر توسط یکتا تورون نوشته شده و در ژانر درام و عاشقانه قرار دارد. سریال داستان عشق پرشور هازال، با بازی هانده ارچل، و کنعان، با بازی تولگاهان ساییشمان را روایت می کند. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ هانده ارچل Hande Erçel، تولگاهان سایسمان Tolgahan Sayisman، برک هاکمان Berk Hakman و….
قسمت ۳۸ سریال ترکی مروارید سیاه
خبر دستگیری کردن وورال به جرم مفقود شدن ناز همه جا پخش شده و کنعان و غزال هم از تو اخبار میبینن. غزال میگه خوب دیگه الان میتونم برم اما کنعان میگه نه آدم زیاد داره تو زندان بودنش با بیرون بودنش فرقی نداره! غزال میگه خوب چیکار کنیم؟ همیشه میخوای منو اینجا نگه داری؟ و باهم بحث میکنن که همان موقع قفس مباشر عزیز مادرش ملک را به اونجا میاره که غزال جا میخوره و کنعان و قفس میرن تا اونا تنهایی راحت حرف بزنن. مأمورین رفتن خونه وورال و اونجارو میگردن که انگشتر ناز را برمیدارن و میبینن احظارات ژاله درست بوده سینان خوشحاله از این وضعیت. غزال با مادرش حرف میزنه و میپرسه حقیقت داره که خلیل بابام نیست؟ بهم یه کلمه بگو آره یا نه؟ ملک میگه متأسفم که زودتر نتونستم بگم بهت و باهم بحث میکنن غزال بهم ریخته و ازش میخواد بره اونو تنها بزاره نمیخواد ببینتش.
ژاله حرف های جانان و قنبر را تو راهرو میشنوه که بهش میگه نباید بفهمن ماجرا چی بوده اگه چیزی جایی درز کنه میدونم که مقصر تو بودی! پس حواستو جمع کن ژاله میفهمه که قنبر هم خبر داره از ماجرا و طبق نقشه ای اون. دنبال خودش راه میندازه سپس تو تاکسی به کنعان زنگ میزنه و میگه همونجوری شد که خواستم افتاده دنبالم به آدرسی که میگم بهت بیا او با قفس راهی میشن. ملک به عزیز توپراک میگه که غزال فهمید حقیقتو و بهش گفتم او میگه باشه میام اونجا الان. عزیز به اونجا میره و غزال با دیدنش میگه که نمیخوام ببینمت او میگه میدونم گفته بودی ولی باید حرفای منم بشنوی و باهاش صحبت میکنه سپس در آخر میگه بهم گفته بودی نگم بهت دخترم منم قول دادم تا نخوای نگم منم نمیگم ولی بهت قول ندادم که بهت کمک نکنم نزدیکت نباشم! من همیشه اینجام و مراقبتم سپس بعد از کمی حرف زدن از اونجا میرن. کنعان جلوی راه قنبرو میگیره و با قفس اونو از اونجا با خودشون میبرن….