خلاصه داستان قسمت ۱۳۱ و ۱۳۲ سریال ترکی بهار + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۳۱ و ۱۳۲ سریال ترکی بهار را برایتان گذاشته ایم، امیدوارم خوشتون بیاد. با ما همراه باشید. سریال بهار توسط نسلیهان یشیلیورت کارگردانی شده است و آسنا بولبلوگلو نیز بهعنوان تهیهکننده این مجموعه شناخته میشود. این سریال در کشور ترکیه تولید شده است و روزهای فرد از شبکه ترکی جم تیوی به زبان فارسی پخش میشود. بهار، بیست سال پیش، از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شد، اما به جای اینکه حرفه پزشکی را دنبال کند، خانهدار شدن را انتخاب کرد. او با جراح موفق تیمور یاووز اوغلو ازدواج کرده و زندگی خود را وقف همسر و فرزندانش کرده است. اما ناگهان خانواده به ظاهر خوشحال یاووز اوغلو با بیماری بهار دچار مشکلاتی میشود. پزشک بهار، اورن، مصمم به نجات اوست و میگوید تنها راه حل، پیوند کبد است؛ اما تنها کبد سازگار خانواده، متعلق به تیمور است!
قسمت ۱۳۱ و ۱۳۲ سریال ترکی بهار
چالا و بهار تو کافه نشستن و درباره رنگین و تونا صحبت میکنند که رنگین با دیدن چالا باهاش بحث میکنه و میگه که فهمیده درباره او صحبت میکند و باهاش دوباره دعوای لفظی میکنه و در آخر میره که چالا با عصبانیت به بهار میگه نمیتونم دیگه تحمل کنم و میره سمت اتاق رنگین. اونجا چالا و بهار بهش میگن که ما واقعاً قصد چیزیو نداشتیم فقط میخواستیم بهت کمک کنیم همین! رنگین اونجا به چالا میگه میشه درباره اون دوستت که دوست دختر قبلی تونا بوده بهم بگی؟ او میخوره و قبول میکنه سپس شروع میکنه به تعریف کردن و میگه عکساشو هم دارم رنگین عکسهای دوست چالا را میبینه که صورتش حسابی کبوده. بهار ازش میپرسه که چیزی شده؟ رنگین کبودی گردنشو بهشون نشون میده که آنها حسابی به هم میریزن و عصبی میشن سپس رنگین بهشون میگه که کاری هم نمیتونم بکنم یه جوری نشون داده و وانمود کرده که همه چیز میفته گردن من!
آنها با هم دست به یکی میکنند که با یه نقشه رنگین بره اتاق حسابداری و اونجا از برگههایی که امضا کرده عکس بگیره که ببینه اصلاً چیو امضا کرده. افسون رفته پیش دکترش و او بهش گفته که چیزی که حدس میزده درست بوده و امکان داره فقط تا یه سال دیگه زنده باشه او حسابی به هم ریخته و میره تنهایی تو پارک میشینه و تو فکر میره. اورن به بهار میگه که قراره بره آمریکا اونم به زودی میتونه برگرده به زندگی قبلیش بهار بهش میگه که تو حق نداری درباره من اینجوری فکر کنی؟ و بعد از زدن حرفاش با بغض از اونجا میره. رنگین موفق میشه تو اتاق حسابداری از برگهها عکس بگیره که بهار وقتی میبینه تونا به همراه آهو دارن میرن تو اتاق حسابداری جلوشونو میگیره و مریضی آهو را بهونه میکنه که همونجا باهاشون صحبت کنه تا رنگین را از اتاق بیرون بیاد.
نورا میره پیش تیمور و بهش میگه که حالش خوب نیست و علائمی که داره را بهش میگه تیمور بهش میگه امکان داره کووید باشه او حسابی میترسه که تیمور به دوروک میگه ازش یه تست بگیره سپس بره خونه و اونجا قرنطینه بشه. نورا میگه پارلا چی اونم خونه است! تیمور میگه اون میره خونه مادرش نگرانش نباش. سپس از اونجایی که نورا با تیمور در ارتباط بوده عزیز آراز به پدرش میگه باید ازت مراقبت کنیم بیا خونه ما بهار کلافه میشه و از اتاق بیرون میره تیمور از خدا خواسته قبول میکنه. عزیز آراز با مادرش درباره این موضوع صحبت میکنه که او بهش میگه اشکالی نداره پدرتونه باید ازش مراقبت کنید ولی من میرم خونه چاعلا اینجوری راحتترم. چاعلا که بتول دوستش رفته پیشش و اونجا چاعلا ازش میخواد تا اگه چیزی درباره تونا میدونه بهش بگه چون دوستش رنگین به مشکل خورده و گیر کرده بتول میگه نه من همچین کاری نمیکنم گفته بودم منو وارد این قضایا نکن! و از اونجا میره. تو ماشین بتول به تونا زنگ میزنه و بهش میگه که شخصی به اسم چاعلا که دکتر زیباییمه با دوستش بهار دنبال تواند اگه خبری درز کرد از من نیست من چیزی نگفتم بهشون! تونا بهش میگه خوب شد که گفتی و برای اونا نقشهای میکشه و بتول قبول میکنه تا کاری که ازش میخوادو انجام بده تا اینجوری بهش کاری نداشته باشه.
او به چاعلا زنگ میزنه و بهش میگه نظرم عوض شد خودم کاری نمیتونم واست بکنم ولی یه نفرو میشناسم که از تونا چیزی داره که به دردتون میخوره چاعلا خوشحال میشه و شماره تلفن اون شخصو میگیره ازش سپس به رنگین این خبرو میده و میگه اگه تونستم شب باهاش یه قرار میزارم. چاعلا با اون شخص قرار میزاره و به بهار میگه که بعد از کارش بیاد مطبش تا اونجا با اون دختر باهم صحبت کنن. وقتی بهار میره پیش چاعلا اونجا درباره اتفاقات روز صحبت میکنن که دو مرد به اونجا میرن و اونا از طرز رفتار اونا میفهمن که کاسه ای زیر نیم کاسه است. سپس آنها چاعلا و بهار را با خودشون میبرند. بهار تو ماشین موفق میشه که لوکیشن برای اورن بفرسته اما او که تو حال روحی خوبی نیست گوشیشو پرت کرده گوشهای و ۵ درصد هم بیشتر شارژ نداره و خودش با جم در حال شیرینی خوردنند. آنها بهار و چالا را به ویلا باغی میبرند که میبینند اونجا رنگین هم هست سپس با دیدن همدیگه بحث میکنند و همدیگرو مقصر جلوه میدن. کسی که اونا رو دزدیده وقتی حرفای آنها را میشنوه میفهمه که اونا از همه چیز خبر دارند حتی از بالا دستیهاش که به تونا زنگ میزنه و میگه من کاری نمیتونم بکنم اینا خطرناکن از همه چی خبر دارن!….