خلاصه داستان قسمت ۱۲۳ سریال ترکی بهار + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲۳ سریال ترکی بهار را برایتان گذاشته ایم، امیدوارم خوشتون بیاد. با ما همراه باشید. سریال بهار توسط نسلیهان یشیلیورت کارگردانی شده است و آسنا بولبلوگلو نیز بهعنوان تهیهکننده این مجموعه شناخته میشود. این سریال در کشور ترکیه تولید شده است و روزهای فرد از شبکه ترکی جم تیوی به زبان فارسی پخش میشود. بهار، بیست سال پیش، از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شد، اما به جای اینکه حرفه پزشکی را دنبال کند، خانهدار شدن را انتخاب کرد. او با جراح موفق تیمور یاووز اوغلو ازدواج کرده و زندگی خود را وقف همسر و فرزندانش کرده است. اما ناگهان خانواده به ظاهر خوشحال یاووز اوغلو با بیماری بهار دچار مشکلاتی میشود. پزشک بهار، اورن، مصمم به نجات اوست و میگوید تنها راه حل، پیوند کبد است؛ اما تنها کبد سازگار خانواده، متعلق به تیمور است!
قسمت ۱۲۳ سریال ترکی بهار
افسون به سرن میگه دیروز نذاشتین برم سر کار از صبح هم به کارهام نرسیدم عصر یه قراره کاری مهم دارم باید برم دیگه بیشتر از این نمیتونم اینجا بمونم باید یکم به کارهامم برسم سرن که از بیخوابی و خستگی عصبی و کلافه شده مدام بهونه میگیره و به مادرش میگه همین امروز باید قرار میذاشتی؟ همین امروز عصر که میخواستیم بریم تئاتر؟ افسون بهش میگه به من کسی چیزی نگفته بود درباره تئاتر نمیدونستم سرن با ناراحتی بهش میگه ای کاش قبلش از منم میپرسیدی که باهات کار داشتم یا نه بد برنامه میریختی. افسون که میبینه هر کاری میکنه سرن سرش غر میزنه کلافه میشه و از اونجا میره. تو سالن بهار میبینتش و ازش میپرسه که چی شده آنها با همدیگه میرن تو سالن میشینن و افسون باهاش درد و دل میکنه و در آخر بهار میگه باورم نمیشه آروم نشستیم با همدیگه صحبت کردیم بدون دلخوری و تیکه و طعنه افسون میخنده و میگه من پر از سورپرایزم بهار خانوم میخنده و از اونجا میره. چالا با تولگا تلفنی صحبت میکنه و بهش میگه که به خاطر این حس ترسی که بهار داره من خودمو هم مقصر میدونم تولگا دلیلشو میپرسه که چالا میگه خب منم تو مراسم دیشب بودم و به اورن کمک کردم و باهاش درد و دل میکنه و تولگا سعی میکنه آرومش کنه.
سرن میره پیش بهار و بهش میگه تو چرا داری از ما فرار میکنی؟ چرا داری از کمک کردن فرار میکنی و منو با این بچهها اینجا تنها میذاری! دیگه مثل قبل نیستی بهار جا خورده و سعی میکنه حلقشو بهش نشون بده سرن با دیدن حلقه جا میخوره و بهش میگه داری ازدواج میکنی؟ و بهش میگه ببین وضعیت منو نگاه کن و ازش میخواد تا منصرف بشه از ازدواج. دوروک تو بیمارستان دوباره ماجرای ازدواج بهار و اورن را لو میده و به عزیز آراز میگه او به مادرش زنگ میزنه میبینه برنمیداره که به سرن زنگ میزنه و ازش میپرسه که مادرش خونه است؟ او تایید میکنه و آراز ازش میپرسه چیزی به تو نگفت؟ او میپرسه مثلاً چی؟ عزیز آراز بهش میگه مثلاً اینکه میخواد ازدواج کنه سرن میگه تو از کجا میدونی؟ او بهش میگه کل بیمارستان میدونن تو هم میدونستی به من نگفتی؟ سرن میگه تازه فهمیدم. پارلا رفته تو بیمارستان پیش پدرش تیمور و بهش میگه میخوام با این عکسامون یه چیزی درست کنم یه کلیپ سپس میره پیش مادرش و رنگین از دیدنش خوشحال میشه. بعد از رفتن پارلا رنگین به خودش میگه ای کاش زودتر چهره واقعی اون پدرتو ببینی که اینجوری بهش دل نبندی! هما رفته سر تمرین تئاتر پیش جم و دوستاش….