خلاصه داستان قسمت ۱۰۱ سریال ترکی بهار + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰۱ سریال ترکی بهار را برایتان گذاشته ایم، امیدوارم خوشتون بیاد. با ما همراه باشید. سریال بهار توسط نسلیهان یشیلیورت کارگردانی شده است و آسنا بولبلوگلو نیز بهعنوان تهیهکننده این مجموعه شناخته میشود. این سریال در کشور ترکیه تولید شده است و روزهای فرد از شبکه ترکی جم تیوی به زبان فارسی پخش میشود. بهار، بیست سال پیش، از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شد، اما به جای اینکه حرفه پزشکی را دنبال کند، خانهدار شدن را انتخاب کرد. او با جراح موفق تیمور یاووز اوغلو ازدواج کرده و زندگی خود را وقف همسر و فرزندانش کرده است. اما ناگهان خانواده به ظاهر خوشحال یاووز اوغلو با بیماری بهار دچار مشکلاتی میشود. پزشک بهار، اورن، مصمم به نجات اوست و میگوید تنها راه حل، پیوند کبد است؛ اما تنها کبد سازگار خانواده، متعلق به تیمور است!
قسمت ۱۰۱ سریال ترکی بهار
آزمایش روی بهار و تیمور جواب داده و حال اونا خوب شده رنگین تیمور را بغل میکنه و اورن، بهارو. گل چیچک از ترس اینکه اتفاقی واسه بهار بیوفته سکته میکنه که دکتر رها سریع بهش رسیدگی میکنه، گل چیچک قلبش وایمیسته که دکتر رها احیاء قلبی میکنه و اونو به زندگی برمیگردونه سپس دکتر به فردی میگه برو به بهار خبر بده باید بدونه چون سریع باید بره اتاق عمل فردی میره پیش بهار و اورن و بهشون ماجرارو میگن که آنها شوکه میشن و بهار سریع به سمت مادرش میدوعه. تو اتاق عمل همه چیز خوب پیش میره و دکتر رها وقتی میره بیرون بهار ازش میپرسه چیشد؟ او میگه خداروشکر خطر برطرف شد حالش خوبه او خداروشکر میکنه و میره مادرشو میبینه سپس از اونجا بیرون میره تا منتظر باشه به هوش بیاد. او با هما بیرون منتظرن، پارلا تو خونه به تیمور ماجرارو میگه که نورا متوجه میشه و حسابی استرس میگیره سپس فردا اول صبح میره سمت بیمارستان. گل چیچک به هوش میاد و بهار و هما با دیدنش خوشحال میشن و صداش میزنن سپس وقتی دکتر رها را میبینه بهش میگه این مرد چه جیگریه!
اونا جا میخورن که دکتر رها میگه اثرات بیهوشیه! گل چیچک از دکتر رها تعریف میکنه و میگه باید لباس قرمز دانتا بپوشم اونا میخندن و بهار از طرف مادرش از دکتر رها عذرخواهی میکنه. فردای آن روز وقتی گل چیچک از خواب بیدار میشه و اثرات مواد بیهوشی هم از بین رفته با دیدن نورا میگه اینم اینجا مونده! نورا از حال خوبه اون خوشحال میشه و وقتی میفهمه به دکتر رها چیا گفته خجالت میکشه دکتر رها به بهار میگه تو با اورن برو یکم استراحت کن هوا بخوره به سرت من اینجا هستم او نمیخواد بره اما به زور میبرنش. وقتی کمی وقت میگذرونن برمیگردن به بیمارستان که تو پارکینگ کردیو میبینن شیشه رفته تو قفسه سینه اش که بهش کمک میکنن همان موقع عمه بهار از پشت ماشین بیرون میاد و میگه خداروشکر زنده ست! بهار از دیدنش جا خورده و میگه عمه! او هرچی ازش میپرسه چی شده میگه چیزی یادم نیست ولی من کاری نکردم! بهار اونو میفرسته اتاق تیمور و به تیمور زنگ میزنه و ماجرارو میگه و ازش میخواد زودتر بیاد خودش با اورن میره به اتاق عمل تا بیماری جراحی کنن و شیشه را دربیارن…