چندین مورد شعر نو عاشقانه و احساسی
شعر نو عاشقانه از ارزشی که شعر عاشقانه برای احساسات پاک انسان قائل است، رنگ و بو میگیرد. آشنا شدن با واژگان و کلام زیبای شاعران معروف و دانستن اینکه عشق در نزد آنها چه جایگاهی داشته است، از فواید خواندن این نوع شعر است.

فایده دیگر قابل تحمل شدن سختیهای زندگی واقعی و بردباری عاشقی است که فقط به کمک تخیل شاعرانه ممکن و میسر می شود. در مطلبی که میخوانید ده نمونه از بهترین اشعار نو عاشقانه را برای شما برگزیدیم که سروده شاعران معروف همانند سهراب سپهری، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، فریدون مشیری، حسین منزوی و… هستند.
شعر نو عاشقانه و احساسی از شاعران معروف
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:
چه سیبهای قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است.
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
ـ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق، تنها عشق ترا به گرمی یک سیب میکند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
ـ و نوشداری اندوه؟
ـ صدای خالص اکسیر میدهد این نوش.
و حال، شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چای میخوردند.
ـ چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
ـ چقدر هم تنها!
ـ خیال میکنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی.
ـ دچار یعنی…
ـ عاشق.
ـ و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.
ـ چه فکر نازک غمناکی!
ـ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.
ـ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
ـ نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصلهای هست.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصلهای هست.
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیات میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصلههاست.
صدای فاصلههایی که
ـ غرق ابهامند
ـ نه،
صدای فاصلههایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ میشوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیههاست.
و او و ثانیهها میروند آن طرف روز.
و او و ثانیهها روی نور میخوابند.
و او و ثانیهها بهترین کتاب جهان را
به آب میبخشند.
و خوب میدانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود…
سهراب سپهری
شعر نو عاشقانه و احساسی
همه
لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق! آی عشق!
چهره آبیات پیدا نیست
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق! آی عشق!
چهره سرخات پیدا نیست
غبار تیره تسکینی
بر حضور وهن
دنج رهایی
بر گریز حضور
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه برگچه بر ارغوان
آی عشق! آی عشق!
رنگ آشنایت
پیدا نیست!
احمد شاملو
همه برگ و بهار
در سر انگشتان توست
هوای گسترده
در نقره انگشتانت میسوزد
و زلالی چشمهساران
از باران و خورشید سیرآب میشود
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه پنهان سکوتت را آشکار کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانهای بیهوده میخوانید
چرا که ترانه ما
ترانه بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست
حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید
به خاطر فردای ما اگر
بر ماش منتی است؛
چرا که عشق،
خود فرداست
خود همیشه است
بیشترین عشق جهان را
به سوی تو میآورم
از معبر فریادها و حماسهها
چرا که هیچ چیز در کنار من
از تو عظیمتر نبوده است
که قلبت
چون پروانهای
ظریف و کوچک و عاشق است
ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
و به جنسیت خود غرهای
به خاطر عشقت
ای صبور!
ای پرستار!
ای مومن!
پیروزی تو میوه حقیقت توست
رگبارها و برفها را
توفان و آفتاب
آتشبیز را
به تحمل صبر شکستی
باش تا میوه غرورت برسد
ای زنی که صبحانه خورشید در پیراهن توست،
پیروزی عشق نصیب تو باد!
احمد شاملو