ماجرا و داستان کامل سریال هندی قبول میکنم + عکس
داستان سریال هندی قبول میکنم برای دوستداران مجموعه های بالیوودی بی شک جذاب خواهد بود. سریال هندی قبول می کنم یکی از سریالهای پرطرفدار هندی است که طی سالهای ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۶ طی ۴ فصل و در ۸۵۶ قسمت از شبکه زی تی وی هند نمایش داده شد. داستان این سریال روی جامعه مسلمانان متمرکز بوده و در ابتدا هدف آن برداشتن افکار کلیشهای درخصوص اسلام بوده است. ژانر این سریال عاشقانه درام است.

خلاصه داستان فصل اول سریال هندی قبول میکنم
زویا فروغی یک دختر یتیم هندی الاصل است که خارج از کشور زندگی میکند. او برای پیدا کردن پدر واقعیاش به بوپال میآید. در طول مدتی که زویا در آن منطقه به در جستجوی پدرش است، در کنار خانواده یک تاجر ثروتمند به نام اسد احمد خان (کارن سینگ گرول) زندگی می کند. زویا و اسد در ابتدا از یکدیگر خوششان نمیآید. زویا دختری خوش قلب، مدرن و دوست داشتنی و سرزنده است و این رفتارهای زویا برای اسد که پسری بد دل و سنتی است، آزاردهنده است.
با این همه زویا و اسد، با گذشت زمان و باوجود اختلاف شخصیتی که دارند به یکدیگر علاقه مند میشوند و حسشان به یکدیگر را ابراز میکنند. موازی با داستان عشقی میان زویا و اسد، داستان زندگی پدر اسد، رشید احمد خان روایت میشود. رشید احمد خان همسر اولش دلشاد را ترک کرده و با زن دیگری به نام شیرین ازدواج کرده و از او سه فرزند به نامهای آیان، نوزهت و نیکت دارد.
اسد از پدرش متنفر است اما ارتباط خوبی با برادر ناتنیاش آیان دارد. بعد از ازدواج موقت آیان با زویا و پشت سر گذاشتن یک سری مشکلات میان دو خانواده، بالاخره دویا و اسد با هم ازدواج میکنند. درعین حال خواهر ناتنی زویا، حمیرا که مدتی طولانی ناپدید شده بود، عشق زندگیاش را حیدر شیخ پیدا می کند کسی که مشخص میشود عموزاده زویا است. زویا متوجه شده که او و حمیرا دختران فردی به نام غفور صدیقی هستند. غفور صدیقی هم میپذیرد که زویا دختر اوست.
حمیرا و حیدر به خارج از کشور مهاجرت میکنند و مشخص میشود که حمیرا باردار است. همچنین زویا هم باردار شده و صاحب دوقلوهایی به نام سحر و صنم میشود و زندگی آنها با ورود این کوچولو غرق در شادی میشود اما متاسفانه این شادی دوام زیادی ندارد. ۲ سال بعد آنها توسط دوست اسد و نامزد قبلیاش تنویر بیگ به قتل رسانده میشوند اما مادر اسد، دلشاد موفق میشود همراه صنم و هایا (دختر نجمه) فرار کند و سحر هم در این میان گم میشود. دلشاد، صنم و هایا به پنجاب میروند..
خلاصه داستان فصل دوم سریال هندی قبول میکنم
فصل دوم؛ بعد از گذشت ۲۰ سال
صنم در پنجاب یک رستوران را اداره میکند تا هزینههای زندگی خودش، دلشاد و هایا را تامین کند. هایا از بدو تولد، لال است و قدرت تکلم ندارد. یک فرد بانفوذ و ثروتمند به نام اهیل رضا ابراهیم، رستوران صنم را ویران می کند. صنم به بوپال نقل مکان میکند و در آنجا به عنوان آشپز برای آهیل شروع به کار میکند. باوجود اینکه این دو در ابتدا از هم متنفر هستند، کم کم به هم علاقه مند میشوند. تنویر که در حال حاضر نابینا است، نامادری آهیل میباشد. تنویر علیه آهیل توطئه میکند تا تمام ثروت آهیل را به نام پسر خود ریحان بکند. ریحان دوران کودکی اش را به عنوان یک بچه یتیم گذرانده تا اینکه تنویر او را به خانه آورده و به دست راست آهیل تبدیل شده است.
بعد از عزیمت اتفاقی صنم به بوپال، دشاد و هایا هم به بوپال میآیند. هایا هم در یک مثلث عشق با دو برادر به نامهای راحت و فیض قرار میگیرد. راحت برادر بزرگتر فیض است. راحت انصاری به تازگی همسر اولش که باردار بوده را در یک تصادف از دست داده است. هایا خیلی تلاش میکند که حال راحت را خوب و رو به راه کند اما مونیسا انصاری خواهر راحت، مانع او میشود و علیه او و دلشاد توطئه میکند.
یک روز که مونیسا و دلشاد به خرید رفته بودند، شوهر مونیسا، شعیب سعی دارد به هایا تجاوز کند که راحت متوجه میشود و شوهر مونیسا را از خانه بیرون میکند. راحت که هنوز نمیداند هایا کر و لال است از دست او ناراحت شده و به زندگی غمگین قبلیاش برمیگردد اما هایا تلاش میکند که لبخند روی لبان راحت بیاورد و آنها کم کم از همدیگر خوششان میآید.
در این میان مونیسا و شعیب توطئه کرده و خانه راحت را از چنگش درمیآورند و راحت و هایا مجبورا به مهمان خانه راحت نقل مکان میکنند. در همین زمان، دلشاد نشان داده میشود که فهمیده صنم برای آهیل کار می کند و روانه بیمارستان شده است.
راحت تصمیم داد به برادرش فیض بگوید که به هایا علاقه مند شده که به طور اتفاق میشنود که فیض از علاقهاش به هایا برای دوستش تعریف میکند.راحت که قلبش شکسته شده، تصمیم میگیرد از هایا فاصله بگیرد اما موفق نمیشود چون قول ازدواج هایا و فیض را به آنها داده است.
هایا که ناشنوا است فکر میکند قرار است با راحت ازدواج کند اما در شب ازدواج متوجه میشود که داماد فیض است. راحت که نمیتواند فیض و هایا را کنار هم ببینند تصمیم میگیرد به سر کارش برود. عمه فیض به خانه او میآید تا عروس را ببیند که متوجه میشود عروس کر و لال است. عمه فیض، بوپی؛ فیض و هایا را علیه یکدیگر میشوراند و فیض تصمیم میگیرد هایا را از خانه بیرون بیندازد. بعد از پشت سر گذاشتن دشواریهای بسیار، هایا و راحت با کشتن فیض، با هم ازدواج میکنند.
از طرفی دیگر ریحان عاشق صنم میشود و سعی میکند بیشتر اوقاتش را کنار او سپری کند غافل از اینکه برادرش آهیل هم عاشق صنم شده است. آهیل تلاش میکند که صنم و ریحان را از هم دور کند. تنویر مادر ریحان، تدبیری اتخاذ میکند تا صنم و اهیل با هم ازدواج کنند غافل از آنکه بداند صتم همان دختر زویا و اسد است. ریحان که دلش شکسته و به آهیل حسادت میکند خانه را ترک میکند.
به علاوه سونهری ( همان سحر قل گم شدهی صنم) که زنی حقه باز و حیله گر شده، عاشق ریحان میشود و سعی دارد او را فریب دهد. برق چشمان سونهری، تنویر را گرفته و اهیل را مجبور میکند با او ازدواج کند و سونهری زن دوم اهیل میشود. تنویر تحت تاثیر سونهری، میخواهد آهیل را به قتل برساند که اشتباها پرس خودش ریحان را میکشد. بعد از بالا و پایینهای بسیار، آهیل متوجه میشود که پدرش زنده است و در تمام این مدت تنویر او را پنهان کرده بود. با فهمیدن تمام حقایق آهیل از تنویر میخواهد که دست از سر او و صنم بردارد و اجازه دهد زندگیشان را بکنند. تنویر به خاطر از دست دادن پول و ثروت و پسرش عصبی شده و سعی دارد آهیل و صنم را با انفجار بمب بکشد که بمب به طرف خودش برگشته و هنگام مرگ به آهیل و صنم هشدار میدهد که دخترش میآید و انتقام او را خواهد گرفت.
سحرریال صنم جدید هم هنگام فرار از دست آهیل و صنم تصادف میکند. صنم که به دنبال خواهرش صنم میگردد اشتباها سوار اتووسی میشود که دچار سانحه میشود، به طور اتفاقی مرز هند را رد کرده و وارد مرز پاکستان، لاهور میشود.
خلاصه داستان فصل سوم سریال هندی قبول می کنم
صنم که گذشته خود را به خاطر نمیآورد یا یک سرهنگ پاکستانی به نام شاد آفتاب خان زندگی می کند که نام او را جنت می گذارد و عاشق او هم شده است. اما صنم درنهایت گذشته و زندگیاش با آهیل را به خاطر میآورد. آهیل هم با ناامیدی به دنبال صنم همه جا را گشته است. نامزد قبلی شاد، که یک تروریست به نام شیشی کاپور است شابهت عجیبی به تنویر دارد شیشی کل خانواده شاد را میکشد.
شاد و جنت، یا همان صنم برای پیدا کردن شیشی و درمان صنم به هند میروند. آهیل به طور اتفاقی آنها را میبیند و متوجه میشود صنم حافظهاش را از دست داده است. آهیل با آنها طرح دوستی میریزد و از آنها میخواهد برای درمان صنم همراه او به بوپال بیایند. آنها به خانه آهیل بروند و در انجا صنم جدید نقشه میکشد که صنم و اهیل را برای همیشه از هم جدا کند و ترتیب ازدواج جنت و شاد را میدهد. وقتی شاد متوجه میشود که جنت همان صنم است عشقش را برای او قربانی می کند. اهیل نیز در حادثهای کشته میشود و صنم تصمیم می گیرد انتقام مرگ او و سخر را بگیرد. شاد زندگیاش را برای نجات صنم فدا میکند و صنم در نهایتا به دلایلی خودکشی میکند
خلاصه داستان فصل چهارم سریال هندی قبول می کنم
۲۵ سال بعد، صنم نشان داده میشود که پیر شده و بعد از ازدواج با نواب شیخ که مردی ثروتمند بوده و به تازگی فوت شده به اسم بی غم خان او را میشناسند. پسر بزرگ بی غم خان، به نام آزاد یک خون آشام است که…