خلاصه داستان قسمت ۳۰۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۰۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۳۰۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۰۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۳۰۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

زلیخا و ایلماز به همراه بچه ها داخل ماشین هستند و در جاده به سمت آنکارا می روند تا از فرودگاه آنجا پرواز کنند. آنها داخل ماشین در آینده ای که در انتظارشان است صحبت کرده و رویابافی میکنند. زلیخا خیلی خوشحال است. کمی جلوتر در جاده ایست بازرسی است. زلیخا و ایلماز نگران می شوند. پلیس جلوی آنها را گرفته و سپس با بیسیم خبر میدهد که بچه همراه آنهاست.
دمیر از خواب بیدار شده و بیرون می آید. او به حالت غیر طبیعی خودش شک میکند و حدس می زند که زلیخا به او چیزی خورانده باشد.او سریع بیرون آمده و متوجه می شود که زلیخا و بچه ها نیستند. دمیر پریشان شده و گریه میکند. سودا پیش او می آید و سعی دارد او را دلداری بدهد. دمیر می‌گوید که بدون بچه هایش نمی‌تواند زندگی کند.
زلیخا و ایلماز را به کلانتری می برند. ایلماز از اینکه دمیر شکایت کرده و بچه ها را خواسته است، عصبانی شده و به زلیخا می‌گوید که بعد از بیرون رفتن از آنجا حتما دمیر را خواهد کشت. آنها داخل اتاق پلیس رفته و با دیدن مژگان و تکین شوکه می شوند. مژگان با عصبانیت کرمعلی را از بغل ایلماز می‌گیرد و بیرون می رود. تکین نیز به ایلماز می‌گوید که دیگر پسری به اسم ایلماز ندارد. او نیز بیرون می رود.

از کلانتری با دمیر تماس گرفته و خبر می‌دهند که زلیخا و بچه ها را گرفته اند. دمیر متوجه می شود که مژگان نیمه شب میفهمد که کرمعلی نیست و سریع به پلیس گزارش می دهد. دمیر به کلانتری رفته و بچه ها را از زلیخا میگیرد و میگوید که اگر میخواهد میتواند به خانه برگردد. ایلماز سعی دارد جلوی زلیخا را بگیرد، اما زلیخا دوری بچه ها را طاقت نمی آورد و به همراه دمیر می رود.
در خانه همه کارگران بیدار شده و متوجه قضیه شده اند. وقتی دمیر به خانه برمی‌گردد، بچه ها را به اتاق خودش می برد و می‌گوید که میخواهد بچه ها پیش او باشند. زلیخا با ناراحتی به تنهایی به اتاق خودش می رود.
ایلماز شب را به خانه نمی رود و در عمارت کوچک میماند.
سودا به اتاق زلیخا می رود. زلیخا با ناراحتی برای او از دردهایش تعریف می‌کند و می‌گوید که ایلماز به خاطر او سختی های زیادی کشیده و دمیر با نامردی با او ازدواج کرده و بلاهای زیادی سر او آورده است. سودا میگوید که او را درک میکند و خودش نیز غم دوری از اولاد را چشیده است.

 

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا