خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال داستان یک شهر از شبکه پنج

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال داستان یک شهر از شبکه پنج را می خوانید، این سریال به کارگردانی محمدرضا‌ آهنج و تهیه کنندگی فرشید محمودی در ۲۶ قسمت ساخته شده است. در سریال داستان یک شهر قرار است گروه برنامه «در شهر» با یک تماس به دل ماجرایی بروند که اتفاقات دیگری هم در این بین رقم خواهد خورد.

قسمت 24 سریال داستان یک شهر

بهار در تاکسی با مادرش صحبت می کند و راننده تاکسی به او می گوید که اگر مشکلی هست، من می تونم با پلیس تماس بگیرم که بهار میگه این خانم مادرمه و راننده هم رو به بهار میگه ما الان تو مسیر روستایی در دماوند هستیم….
کارمندان بهزیستی غذا های خیریه را آماده کرده اند و در حال ارسال آن ها برای نیازمندان هستند، پیمان هم به همراه آقای اینانلو به مطب دکتر شایسته رفته است، آقایی به سمت آن ها می رود تا جلوی داخل رفتنشان را بگیرد، پیمان هر چه اصرار می کند که دیشب این جا بوده و اتفاقاتی افتاده، آن مرد انکار می کند که پیمان قاطی می کنه و با سرهنگ اینانلو دعواش میشه و میگه توام منو یه آدم توهمی می بینی و حرفامو باور نمی کنی… من هم دیگه ازت کمک نمی خواهم و می رود…
تارا با ندا حرف می زند تا آروم بشه و کمتر گریه کنه، وحید هم از راه می رسه و دلیل گریه های تارا را از ویدا می پرسه که ویدا میگه همش فیلمه و داره نقش بازی می کنه که وحید به سمتش میره و میگه این بار شما رو برای کمک به گرم خونه می برم و می رود…
تارا گمون می کنه که وحید نامزد نداس ولی ندا میگه چیزی بینمون نیست و او برادر ویدا، مسئول آشپزخونس…
رضا و مریم با هم حرف می زنند و رضا میگه که ۶ ساعت دیگه مهلت ۲۴ ساعته بهار تموم میشه و بر می گرده پیشمون و با حرفاش مریم و راضی می کنه تا با هم به خونه بروند…
آزاده در اتاق کارش نشسته و به بسته پیمان که پست براش آورده نگاه می کنه و بعد از رفتن عمو صفر بازش می کند و داخل آن تمام وسایل و لباس های پیمان را می بیند، پیمان هم همان لحظه از راه می رسه و آزاده بهش میگه همه چیز به جز حلقه ات هست… پیمان هم میگه حالا که توام دیگه حلقه تو نداری باید بریم یه حلقه جدید و خاص بخریم و عروسیمون و بندازیم جلو تا همه بفهمن تو مال منی و ما به هم رسیدیم که چشم آزاده به تتوی روی انگشت دست پیمان می خوره و به کل دوباره حالش خراب میشه، اما پیمان بهش قول میده که همه چیز و سر فرصت براش تعریف کنه…
رضا و مریم در خانه منتظر بهار هستند و بهار همون لحظه از در وارد خانه میشه و مریم خانم یک دل سیر دخترش و بغل می کنه…
آزاده در اتاق خوابش نشسته و بابا عطا به سراغش میره تا شام با هم اشکنه بخورند و می رود، آزاده در حال بلند شدن است که صدای گوشی زیر تختش می شنود و آن را بر می دارد که شانو پشت خط است و با حرف هایش او را عصبی می کند و می گوید حالا حالا ها باهات حرف دارم…
بهار در بغل مریم خانم است و شروع به تعریف ماجرا می کند، راننده تاکسی بعد از رسیدن باز هم حواسش به بهار است که بهار ازش تشکر می کنه و با مادر واقعیش راه می افتد… مادرش شروع به تعریف می کند و از روز زایمانش همه چیز را برای بهار تعریف می کنه…
پدر بهار مردی مریض و متوهم بوده و با کار هاش باعث ترس و وحشت مادر بهار شده بوده و او هم به ناچار شوهرشو ناخواسته کشته بوده و خانواده شوهرشم هم بر علیه اش شکایت کرده بودند و حالا او را پیدا کرده و به این جا آورده تا حلالیت بگیره…
مادر و پدر بهار حسابی از شرایط خوشحال هستند و بهار ازشون قول می گیره که تا فردا برای شیمی درمانی مادرش او را به بیمارستان ببرند…
آزاده حسابی از شرایط به وجود اومده ناراحته که پیمان متوجه حالش میشه و اون به بیرون از شرکت می بره و آزاده گوشی قبلیشو بهش نشون میده و میگه شانو گوشی منو با یه سیم کارت دیگه گذاشته زیر تختم و بهم زنگ زد و گفت خیلی چیزا اتفاق افتاده که تو نمی دونی و اتفاقا توام بهم نگفتی، منم می خوام بیشتر فکر کنم و پیمان و تنها می گذارد…
تارا دوباره به بهزیستی رفته و با ویدا حرف می زنه که از تند خویی ویدا فکر می کنه ازش بدش میاد ولی ویدا با تندی جواب میده و میگه من ازت بدم نمیاد که تارا با ناراحتی از اون جا بیرون میره و ندا بهش میگه قصد داشت سه روز بیشتر به نیازمندا غذای گرم بده که ویدا خوشحال میشه و ندا رو می فرسته تا بره تارا رو برگردونه…
ویدا و تارا کلی با هم حرف می زنند و تارا بهش پیشنهاد میده که می تونه براش وام بگیره تا مشکل پسرش حل بشه و ویدا کلی ازش خوشش میاد…
شانو با پیمان تماس گرفته تا کارش و بپرسه که پیمان میگه از تمام کار هات متنفرم و با این کارات می فهمم که تو یه آدم مریضی و دلم برات می سوزه که در آخر کم میاره و میگه باید با هم حرف بزنیم و پنج شنبه ساعت ۴ تو کافی شاپ خودت می بینم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا