خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۵۲ سریال ترکی داستان یک شب
فرمان با افسانه قرار میزاره که شب با زنش و بقیه به مراسم نامزدی یکی از دخترهای خدمه خونه نره و به بهونه مریض بودن تو خونه بمونه و با افسانه وقت بگذرونه. ولی وقتی موقع رفتن میشه سودا میگه بهش که من تنهات نمیزارم و نمیتونم تنهایی برم و میخواد پیشش باشه اما فرمان به زور اونو میفرسته تا بره. جان افزا حاضر شده و منتظر ماهر هستش که از خدمه میرن پیشش و بهش میگه که میزو واستون چیدم امیدوارم شب خوبیو با آقا ماهر داشته باشین سپس موقع رفتن نامه ای که عفت نوشته بوده از طرف محمد را بهش نشون میده و میگه شما تصمیم بگیرین درباره نامه که چیکار میکنین و میره. او با خوندن نامه میفهمه ماجرای دوری کردن مامان ثریا ازش چیه واسه همین بهش زنگ میزنه که میبینه بازم جواب نمیده به جاش سوسن خانم زنگ میزنه و بهش میگه که مساعد نیست جواب بدن جان افزا میگه میدونم ماجرای نامه رو و بعد از کمی حرف زدن تلفنو قطع میکنه. سارا با دوست ماهر تو رستوران قرار داره که وقتی به رستوران میره رزروشن اجازه ورود بهش نمیدن و میگن دِرِس کد رعایت نکردین و اجازه نمیدن بره داخل او باهاش دعوا میکنه و همان موقع دوست ماهر بیرون میاد و با دیدنش صداش میزنه که سارا با ناراحتی و گریه از اونجا میره و با اونم دعوا میکنه و میخواد سوار ماشین بشه که او اعتراف میکنه عاشقش شده.
سارا جا میخوره و به تاکسی میگه بره و بعد از کمی حرف زدن باهم میرن به رستورانی دیگه تا باهم غذا بخورن و حرف بزنن. فرمان و افسانه هم تو حمام همان محل قرار همیشگیشون دارن میخونن و میرقصن. ماهر و جان افزا باهم شام میخورن و وقت میگذرونن و میرقصن باهم. فرمان صدای ضبطو زیاد میکنه و میگه کسی تو عمارت نیست که چرا داریم با صدای کم آهنگ گوش میدیم؟ جیلین صدارو میشنوه و میخواد بره دنبال صدا که سلیم از پنجره به داخل میره و جیلین با دیدنش جا میخوره! همان موقع اهالی خونه هم میان همانجوری که اونا باهم در حال دعوا کردنن سلیم انگشتر بهش نشون میده و ازش خواستگاری میکنه که همان موقع همه میان و اونارو تو اون وضعیت میبینن و جا میخورن. عفت میره سراغ ماهر و بهش میگه سلیم اومده و میره اونجا از طرفی جان افزا دنبال ماهر میگرده که با عفت روبرو میشه! تو حیاط جیلین از سلیم دفاع میکنه که پدربزرگش در آخر سیلی تو صورتش میزنه و میگه از خونه ام برو بیرون! و اونا از اونجا میرن. جان افزا با عفت دعوا میکنه سر نوشتن اون نامه که در ماهر حرفاشونو میشنوه و به عفت میگه تو اون نامه رو نوشتی؟….