خلاصه داستان قسمت اول فصل دوم سریال پوست شیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول فصل دوم سریال پوست شیر از نظرتان می گذرد. «نعیم که ۱۵ سال زندانی بوده حالا از زندان آزاد میشود و به دیدار دخترش میرود. در سفر شمال با دخترش دختر او توسط افرادی دزدیده و کشته میشود. خشم نعیم برافروخته میشود و خود او به دنبال قاتل ان دخترش میگردد.»
صدرا به دنبال نعیم و رضا و اون آقایی که رفیق بهنام است، می رود. رضا و نعیم رفیق بهنام و توی صندوق عقب می اندازند و خودشون سوار ماشین میشن.
صدرا آن ها را به در خانه می برد و بهنام را بهشون نشون میده که نعیم از ماشین پیاده میشه و بهنام هم او را می بیند، نعیم اسلحه شو درمیاره که بهنام با دیدنش حسابی می ترسه ولی قبل از این که نعیم بهش برسه، رضا جلوشو می گیره و با خواهش او را سوار ماشین می کنه و میگه دوباره پیداش می کنیم و میایم بالا سرش، اما الان وقتش نیست.
رضا توی ماشین نشسته و به دستش که داره خونریزی می کنه، نگاه می کنه و کمی بعد چند تا دستمال از نعیم می گیره و به سمت خونه باغی که سهراب کلیدشو داده بود، می روند.
آن ها پشت چراغ قرمز ایستاده اند که یهو یک ماشین پلیس کنارشون می ایسته و صدرا هم ترسیده شروع به بلند نفس کشیدن می کنه که یهو صدای اون مرده از تو صندوق بلند میشه و صدرا دیگه نمی تونه خودش و کنترل کنه و ضبط ماشین شو روشن می کنه تا پلیس های متوجه صدا نشن.
بلاخره کمی بعد چراغ سبز میشه و بعد از رفتن پلیس ها، صدرا هم راه می افته و کمی بعد به همون خونه باغ می رسند.
رضا از ماشین پیاده میشه و بعداز پیاده کردن رفیق بهنام به جونش می افته و تا جایی که می خوره کتکش می زنه، نعیم جلو میره و او را ازش جدا می کنه و بعد خودش به جون همون مرد می افته و میگه اگر دهنتو باز کنم و بگی چیزی نمی دونی، خودم می برمت و می دوزمت.
رضا به صدرا میگه که بره ولی او میگه تا آقا نعیم نگه نمیرم، کمی بعد نعیم بیرون میره و ویس بهنام و براشون می ذاره و میگه این از هیچی خبر نداره بعدم از رضا می خواد ببرنش یه جا یه جوری که این جا رو پیدا نکنه، ولش کنن.
محب با بهنام صحبت می کند و در حال بازجویی از او است، بهنام نم پس نمیده و میگه من نبودم ولی محب مطمئنه و اصلا کوتاه نمیاد.
نعیم تو حیاط خونه باغ نشسته که رضا بهش زنگ می زنه و میگه یارو و اون سر شهر چشم بسته ولش کردیم و پسره رو هم رد کردم بره.
محب همچنان با بهنام حرف می زنه که او میگه من فقط دل دزدی کردم و مال خری، الانم چشمم کور میرم زندانشو می کشم که محب باهاش دست میده و میگه قبل این که اسم هم بندیات و یاد بگیری می فرستمت به درک و میره.
رضا به قهوه خونه رفته و دنبال پیدا کردن آمار از بهنام تو زندانه.
محب و یه نفر دیگر از همکاراش به محل جرم رفته اند، محب با ذره بینی که تو دستشه یه برگ خشک و می سوزونه که یهو چشمش به چیزی می خوره و برش می داره که می فهمه از این مهره های گردنبند و دوباره شروع به گشتن می کنند و چند تا مدرک دستشون و می گیره.
لیلا با لباس هایی که دوخته منتظره نوبتش شه تا پولشو بگیره که وقتی میره تو نگین، خواهر نعیم و می بینه و با حال بد از اون جا دور میشه ولی نگین دنبالش میره و او هم از دیدنش شوکه شده.
محب به اداره برگشته و به یکی میگه هر کی که اسمش سام و تا به حال آدم ربایی کرده رو برام پیدا کن و منتظر میشینه تا کارشو انجام بده.
نعیم برای خودش املت درست کرده، صدرا هم بیرون اون جا تو ماشینش نشسته که نعیم با دیدنش لقمشو توی ماهیتاپه پرت می کنه و بهش زنگ می زنه و میگه یه دقیقه بره بالا و با هم غذا می خورند.
صدرا تو سکوت غذا می خوره، نعیم هم کنارش نشسته و میگه من خوردم.
بعد از خوردن غذا، صدرا هم اون جا یه اتاق می گیره و تو همون مسافر خونه ای که نعیم اتاق داره می مونه.
محب روی پله های محل کارش نشسته و به کش موی دخترش که دور دستشه نگاه می کنه، کمی بعد توی دستشویی با حرف یکی از همکاراش درباره بسته شدن اون شب جاده حرف می زنه که یهو محب تو خودش میره و رو بهش میگه گزارش پلیس راهور و براش ببره و می بینه جاده به خاطر گازوئیل لغزنده بوده که او حدس می زنه گازوئیل رو شخص ریخته و بعد از صحنه سازی، نعیم و کشونده به جاده فرعی و با رسول تماس می گیره تا فایل گزارش مردمی را از راهور بگیره و به اداره ببره.
رضا پروانه تو قهوه خونه نشسته که قدرت و یه نفر دیگه به سراغش میرن و بعد از کمی حرف زدن میره.
رسول به محب زنگ زده و میگه سیم کارت برای شخصی به اسم مجید و تو زندانه، حبس ابدم خورده که محب میگه برو سراغش و ببین خط و به کی داده.
رسول به سراغ مجید میره که او اول حرفی نمی زنه ولی رسول یه فیلم بهش نشون میده که از قیافش مشخصه ترسیده و میگه باید برم تو بند دفترمو ببینم و میره.
کمی بعد رسول به اسمی که می خواد می رسه و می فهمه شخصی به اسم نریمان غلامی سیم کارت و گرفته که سابقه زورگیری، خفت گیری داشته و یه بارم از یه قتل تبرئه شده که محب میگه پیداش کردین کت بسته بیارینش و قطع می کنه.
مژگان گوشه خیابون منتظر نشسته که آقایی سوار بر ۲۰۶ به سمتش میره و بهش علامت میده.