معنی کشمش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کشمش. [ک ِ م ِ] (اِ) انگور خشک کرده. سکج. مویز. میویز. مامیچ. میمیز. قِسمِش. (یادداشت مؤلف).هو زبیب صغیر لانوی له. (ابن بیطار). اسم فارسی زبیب بی دانه است و مویز نیز گویند و بهترین او سبز مالیده است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). نوعی از مویز بی دانه. (ناظم الاطباء): چندین خروارمغز بادام و ترانگبین و کشمش همه بر اشتران بار کرده. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی). بیشترین انگور آنجا [نیریز] کشمش باشد. (از فارسنامه ٔ ابن بلخی).
نخود و کشمش و پسته خرک و میوه ٔ تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.
بسحاق اطعمه.
- کشمش پلو، پلو که دانه های کشمش بیدانه در آن میریزند به هنگام دم کردن برنج و گاه خرما نیز در آن کنند.
- کشمش سبز، انگور که در سایه خشک شود کشمش سبز بود.
- کشمش کولی، زبیب الجبل. مویزک. دانج ابروج. مویزج عسلی. حب الرأس. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشمش کاولیان شود.
|| در عربی قسمی انگور خرد بی دانه. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ معین

(کِ مِ) (اِ.) دانه های خشک شده میوه انگور.

فرهنگ عمید

انگور خشک‌شده،

حل جدول

مویز

فرهنگ فارسی هوشیار

انگور خشک کرده، مویز

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر