معنی ویرانی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ویرانی. (حامص) حالت و چگونگی ویران. خرابی. بایر بودن. نامسکون بودن. ویران بودن:
آنکه را خیمه به صحرای قناعت زده اند
گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست.
سعدی.
|| (اِ) خراب. ویرانه:
همه بوم ایران سراسر بگشت
به آباد و ویرانی اندر گذشت.
فردوسی.
بکوشید و ویرانی آباد کرد
دل زیردستان بدان شاد کرد.
فردوسی.
سرا و قصربزرگان طلب تو همچو ربوت
چو بوم چند گزینی تو جا به ویرانی ؟
منجیک.
- امثال:
آنچه بینند در ویرانی، نگویند در آبادانی.
|| آنجا که مردم در آن ساکن نتوانند شد از سرما و مانند آن. (یادداشت مرحوم دهخدا): و مغرب آن [کیماک] بعضی... ویرانی شمال... که اندر او مردم نتواند بودن. (حدود العالم)... و این ویرانی شمال است که آنجا مردم نتواند بود از سختی سرما. (حدود العالم).

ویرانی. (اِخ) دهی است از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان در 15 هزارگزی جنوب خاوری قصبه ٔ اسدآبادبا 1094 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

ویرانی. (اِخ) دهی است از دهستان شاندیز بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری طرقبه با 777 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

فرهنگ عمید

خرابی،

حل جدول

هدم

مترادف و متضاد زبان فارسی

انهدام، تخریب، خرابی، هدم،
(متضاد) آبادانی، عمارت

فرهنگ فارسی هوشیار

خرابی بایربودن: بسلطانی نشان مهرش اگر آباد خواهی دل که بی والی چوب اشد ملک رود آرد به ویرانی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر