معنی مابقی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مابقی. [ب َ] (ع اِ مرکب) مانده. بقیه. برجای مانده. تتمه. آنچه برجایست. باقیمانده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
گروهی رااز آن شیران جنگی
بکشت و مابقی را داد زنهار.
فرخی.
والا رضی دولت و زیبا کمال دین
کز آدم اوست گوهر و سنگند مابقی.
مختاری.
دگر مابقی را ز گنج و سپاه
یله کرد و بگذشت از آن کوچگاه.
نظامی.

فرهنگ معین

(بَ) [ع.] (اِ.) بقیه، باقی مانده.

فرهنگ عمید

آنچه باقی مانده، بقیه،

حل جدول

باقیمانده

باقی مانده

مترادف و متضاد زبان فارسی

بازمانده، باقیمانده، بقیه، پس‌مانده

فرهنگ فارسی هوشیار

تتمه، آنچه بر جایست، باقیمانده، بقیه

فرهنگ فارسی آزاد

مابَقِی، بقیه، آنچه که باقی ماند،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر