معنی قربانی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قربانی. [ق ُ] (حامص) قربان شدن. به گرد سر کسی گردیدن. (مجموعه ٔ مترادفات). رجوع به قربان شدن شود:
درچراگاه پناه تو به هر عید گریخت
نشد از خنجر مریخ حمل قربانی.
سنجر کاشی (ازآنندراج).
|| (ص نسبی، اِ) کسی که قربان شده باشد. کسی که جان خود را در راه کسی یاعقیده ای از دست داده باشد. || گوسفندی که در عید قربان ذبح شود:
مرد قصاب از آن زرافشانی
صید من شد چو گاو قربانی.
نظامی.
فدای جان تو گر من تلف شوم چه شود
برای عید بود گوسفند قربانی.
سعدی.
کحل غیرت کرده خوش قربانیان تیزبین
وه چه دید آن کس که در کسب بلا تقصیر کرد.
ظهوری (از آنندراج).
ای صبا از من به اسماعیل قربانی بگوی
زنده برگشتن ز کوی دوست شرط عشق نیست.
؟

قربانی. [ق ُ] (اِخ) دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم واقع در 75000 گزی جنوب خاوری راین کنار شوسه ٔبم به جیرفت. موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر است. سکنه ٔ آن 100 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

فرهنگ عمید

ویژگی حیوانی حلال‌گوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر که در راه خدا ذبح شده و گوشت آن صدقه داده می‌شود: فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود / برای عید بُوَد گوسفند قربانی (سعدی۲: ۵۹۷)،
آن‌که در اثر شرایط بسیار بد به‌طور ناخواسته کُشته یا دچار وضعیت بدی شود: قربانی زلزله، قربانی جامعهٴ نابسامان،

حل جدول

ذبح، فداکاری

فدیه

مترادف و متضاد زبان فارسی

بسمل، ذبح، ذبیح، فدیه، ایثار، برخی، فدا، فداکاری، قتل، کشتار

فرهنگ فارسی هوشیار

قربان (درین لفظ یاء تحتانی زائداست) بنگرید به قربان کرپان

پیشنهادات کاربران

بلاگردان

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر