معنی نیر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نیر. [ن َ] (ع مص) نگارین کردن جامه را. (از منتهی الارب).نیر و علم بر جامه به کار بردن. (از اقرب الموارد). علم کردن جامه. (از تاج المصادر بیهقی). || روشن گردیدن. (از ناظم الاطباء). رجوع به نور شود.

نیر. (ع اِ) نی و رشته چون مجتمع گردد. (منتهی الارب). قصب و خیوط چون با هم آیند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || نگار جامه. (منتهی الارب). طراز جامه. (فرهنگ خطی). عَلَم. (دهار) (منتهی الارب). علم جامه. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || پود جامه. (منتهی الارب). رجوع به معنی بعدی شود. || ریشه و پرزه ٔ جامه. (منتهی الارب). هدب و لحمه ٔ جامه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). || یوغ. (دهار). یوغ آماج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چوبی که بر گردن دو گاو نهند. یوغ. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). || چوب جولاهگان که بر وی بافند. (منتهی الارب). ج، انیار. نیران. || کرانه ٔ راه یا صدر آن یا نشان روشن راه و شکاف آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).

نیر. [ن َی ْ ی ِ] (ع ص) بسیار نورکننده. (غیاث اللغات) (از آنندراج). نوردهنده. روشن کننده. (ناظم الاطباء). روشن. (دستورالاخوان). منیر. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). خوشرنگ. تابناک. (از متن اللغه). روشن. تابدار. (ناظم الاطباء). تابان. درخشان. درفشان. رخشان. درخشنده. درفشنده. مضی ٔ. رخشنده. مشرق. (یادداشت مؤلف). || (اِ) کوکب. نجم. (یادداشت مؤلف). به مناسبت کثرت نور آفتاب را گویند. (غیاث اللغات).
- نیر اصغر، ماه. (غیاث اللغات) (آنندراج). قمر. مقابل نیر اعظم و نیر اکبر.
- نیر اعظم،آفتاب. (غیاث اللغات) (آنندراج). خورشید. شمس.
- نیر اکبر، خورشید. شمس.
- نیرالزورق، ستاره ای است. (از اقرب الموارد).
- نیرالفکه، ستاره ای است از قدر سوم در صورت فَکَّه. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد).

نیر. (اِخ) نام یکی از دهستانهای حومه ٔ شهرستان اردبیل. از شمال به دهستان ایردموسی و از جنوب به دهستان ملایعقوب، از مشرق به دهستان کورائیم و از مغرب به دهستان آغمیون محدود می باشد. این دهستان در قسمت شرق اردبیل در منطقه ای کوهستانی واقع است و از 33 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 19424 نفر است. مرکز این دهستان قصبه نیر و قراء مهم آن عبارت است از: متفرچی، بامچی بالا، نیلات نجیق، ویرسه، بیجه میر، قره تپه، ایرنجی، ماری، قیه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

نیر. (اِخ) دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل. در 36هزارگزی غرب اردبیل در مسیر جاده ٔ اردبیل به تبریز در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 2320 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت وگله داری است. لبنیات و گوسفند و چرم و روده از صادرات این ده می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

نیر. [ن ِ ی َ] (اِخ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج. در 40هزارگزی جنوب شرقی رزاب و 15 هزارگزی شمال شرقی بالنگان، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع و 771 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و میوه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).

نیر. [ن ِ ی َ] (اِخ) دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. در 10هزارگزی جنوب قصبه ٔ رزن، 5هزارگزی خاور شوسه ٔ رزن به همدان و در جلگه ٔ سردسیر مالاریائی واقع است و 1500 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات وحبوبات و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).

نیر. (اِخ) یکی از بخشهای یازده گانه ٔ شهرستان یزد و در جنوب این شهرستان واقع است. از شمال به بخش مهریز و تفت، از جنوب به بخش شهربابک و کویر ابرقو، از مشرق به بخش مهریز از مغرب به بخش اردکان و ابرقو محدود است. منطقه ٔ این بخش کوهستانی بوده، هوای آن معتدل و آب زراعتی قراء از چشمه و قنات تأمین می شود. محصولش گندم و جو و مختصری میوجات است. شغل عمده ٔ اهالی زراعت، صنایع دستی محلی و کرباس بافی است. آبادیهای این بخش به وسیله ٔ راههای اتومبیل رو فرعی به یکدیگر مربوط می شوند و راه اتومبیل رو ابرقو از وسط این بخش و قصبه ٔ نیر گذشته در سریزد به شوسه ٔ یزد می رسد. معادن سنگ مرمر در اوران پشت، گل سفید، فخرآباد و سفیدآب اشکوئید و معدن سنگ آسیا در اردان وجود دارد. این بخش از 30 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 23850 نفر است. مذهب اهالی مسلمان شیعه و زبان مادری آنها فارسی است. قراء مهم این بخش عبارتند از نیر (مرکز بخش)، چنار، بنادکوک، سخوئیه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).

نیر. (اِخ) قصبه ٔ مرکزی بخش نیر شهرستان نیر. در 57هزارگزی جنوب غربی یزد متصل به راه فرعی نیر به ابرقو. مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است: طول 54 درجه و 17 دقیقه و 20 ثانیه ٔ شرقی از نصف النهار گرینویچ. عرض 31 درجه و 32 دقیقه و 30 ثانیه ٔ شمالی. ارتفاع از سطح دریا 1515 متر. کوهستانی است. دارای هوایی معتدل است و 3280 تن سکنه دارد. آبش از قنات آبکوهی، محصولش غلات، حبوبات، بادام، گردو، توت و انگور و شغل مردمش زراعت، صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه ماشین رو دارد. یک باب دبستان و پاسگاه ژاندارمری و دو زیارتگاه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).

فرهنگ معین

نور دهنده، روشن، منور. [خوانش: (نَ یِّ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

روشنایی‌دهنده، درخشان، نوردهنده،
(اسم) [قدیمی] ستاره،
* نیر اعظم: [قدیمی، مجاز] خورشید،

حل جدول

نور دهنده

مترادف و متضاد زبان فارسی

تابناک، تابنده، روشن، روشنی‌بخش، منور، منیر، نورانی

گویش مازندرانی

نگیر

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ یوغ، ماسوره، نگار جامه، پود: در بافندگی، پرز در پارچه در جامه جامه نگاری شید بخش درفشان روشنی بخش تابناک (صفت) نور دهنده روشنایی بخش، روشن منور: ((بس که بود نیرو رخشان تنم نور دهد از پس پیراهنم. )) یا نی دوده اعظم. آفتاب: ((درین سال تیر اعظم که بحکم دادار جهان آفرین واسطه نظام عالم است. . . ))، نامی است از نامهای زنان.

فرهنگ فارسی آزاد

نَیِّر، نورانی، درخشان، ایضاً: نور دهنده و روشنی بخش،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری