معنی احتضار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

احتضار. [اِ ت ِ] (ع مص) حضور. (زوزنی). حاضر شدن. (منتهی الارب). || حاضر شدن مرگ. (منتهی الارب). || شهری شدن مردم. || دویدن فیل. || دویدن اسب. (منتهی الارب) (تاج المصادر). || از سفر بحضر آمدن. || آفت به شیر خوردنی رسیدن.
- حال احتضار، حال مردن. حال جان کندن میرنده.

فرهنگ معین

حاضر شدن، فرا رسیدن هنگام مرگ، جان کندن، شهری شدن، از سفر یا بیابان به شهر آمدن. [خوانش: (اِ تِ) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

حالت انسان رو به مرگ، جان از بدن رفتن،
[مجاز] نهایت و نابودی چیز: رنسانس دورۀ احتضار عقاید قرون وسطایی بود،

حل جدول

جان کندن

دم مرگ بودن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مرگ

مترادف و متضاد زبان فارسی

جان‌کندن، نزع، حضور، شهرنشینی

فرهنگ فارسی هوشیار

حاضر آمدن، حالت شخص نزدیک به مرگ

فرهنگ فارسی آزاد

اِحْتِضار، حاضر کردن، حضور یافتن. (در فارسی فقط بمعنای در شُرُف مرگ و در حال مردن بودن آمده است ولی در عربی در صرف مجهول اُحْتُضِرَ بمعنای رسیدن مرگ میباشد)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری